بزرگمهر حکیم ( خردمند دستور ) از دشتی پوشیده از برف مى گذشت زنی را دید که به سختى مى گریست حکیم پرسید چرا گریه میکنید؟ زن پاسخ داد به زندگی گذشته ام فکر میکنم به جوانی از دست رفته به چهره ی زیبایی که در آینه میدیدم به مردی که دوستش داشتم. این از بخشایش خداوندى به دور است که به من توانایی به خاطر آوردن گذشته را داده است او میدانست که من بهار زندگیام را به خاطر میآورم اندوهگین مى شوم و گریه میکنم حکیم در آن دشت پر برف ایستاد و در دوردست به نقطهای خیره شد و به فکر فرو رفت هنگامى که زن از گریستن باز ماند از بزرگمهر پرسید شما در آنجا و در آن دور دست چه میبینید؟ حکیم پاسخ داد دشتی پر از گل سرخ زیرا که خداوند وقتی با بخشندگى ومهربانى به من توانایی به یاد آوردن خاطرات گذشته را داد میدانست که من در زمستان هم میتوانم بهار را به خاطر بیاورم و لبخند بزنم !
بر گرفته از یادداشت هاى شادروان اصغرروزبهى