حکایت روباه و مرغ های قاضی

fu3537

گرگی و روباهی با همدیگر دوست بودند  روباه  از هوش و زیرکی اش  و گرگ  از زور  بسیار و چنگال تیزش بهره می برد روباه شکار را پیدا و گرگ آن را شکار می کرد سپس می نشستند و شکاری را که به چنگ آورده بودند ، می خوردند  از بخت بد چند روز شکاری نیافتند با خودشان گفتند هر یک به راهی برویم شاید چیزی بیابیم و دیگری را آگاه کنیم گرگ لانه مرغی پیدا کرد و با شتاب خودش را به روباه رساند و گفت که شکار یافتم  روباه شادمان شد و گفت  چه پیدا کرده ای که این گونه شاد شده ای ؟ جای آن کجاست ؟  گرگ گفت  دنبالم بیا تا نشانت بدهم  گرگ جلو افتاد و روباه هم در پی او به خانه ای رسیدند  خانه ، حیاط بزرگی داشت و یک مرغدانی هم در گوشه حیاط بود  گرگ ایستاد ، رو به روباه کرد و گفت این هم آن شکار ببینم چه می کنی روباه که بسیار گرسنه بود ، شتابان به درون حیاط رفت و خودش را به مرغدانی رساند  در گوشه ای نهان شد تا در فرصتی مناسب به مرغدانی حمله کند  درون مرغدانی چند مرغ و خروس چاق بودند در مرغدانی باز بود و او می توانست به آسانی یکی از مرغها را شکار کرده بگریزد ولی ناگهان در اندیشه شد و با خود گفت  در باز است و مرغ چاق در مرغدانی پس چرا گرگ خودش به مرغدانی حمله نکرده ؟ تاکنون من شکار پیدا می کردم و او شکار می کرد  اکنون چه شده که او شکار به این خوشمزگی را دیده ، ولی کاری نکرده و آمده دنبال من  بی گمان  خطری در کمین است  بهتر است بی گدار به آب نزنم  با این فکرها روباه  نزد گرگ  برگشت  گرگ تا  روباه را دست خالی  دید ، خشمگین شد  و گفت  مطمئن بودم که تو توانایی شکار یک مرغ را هم نداری . چرا دست خالی بازگشتی ؟  روباه گفت  چیزی نشده  تنها می خواهم بدانم این خانه و این مرغدانی از آنِ کیست و چرا صاحب خانه در مرغدانی اش را باز گذاشته ؟  گرگ گفت  این خانه ، خانه شیخى است که  قاضی شهر بزرگ مجاور میباشد و بی گمان کارگرش فراموش نموده در ِ مرغدانی را ببندد  روباه تا نام قاضی شهر را شنید ؛ گریخت  گرگ شگفت زده شد و  دنبال  روباه  دوید تا  به او رسید و  از  وی پرسید  چرا می گریزی چه شده ؟  روباه گفت گرسنه بمانم بهتر از این است که مرغ خانه قاضی را بخورم . وقتی که  قاضی پی ببرد من مرغ خانه اش را دزدیده ام ، به مردم می گوید که گوشت روباه حلال است . مردم هم با شنیدن این حکم ، به دنبال روباه ها می افتند و نسل روباه را از روی زمین بر می دارند ، گرسنه باشم بهتر از این است که دودمانم را به باد بدهم از آن به بعد هر گاه کسی بخواهد از در افتادن با افراد  با نفوذ دوری نماید ، این زبان زد را می گوید .

 ” حکایت ما هم شده ، حکایت روباه و مرغ های قاضی”

این نوشته در خواندنیها ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.