سخنى پیرامونِ نخستین بیت شاهنامه
.
بی گمان برای هر شاهنامه خوان گستردگی و فراگیری اندریافت«خداوند و جان و خرد» و این که فردوسی شاهنامه را با این پنداره می آغازد باشکوه و از سویی پرسش انگیز است و می خواهد بداند که کدامین فرایافت ها استخوان بندی سرآغازین بیت شاهنامه را ریخت می بخشد!؟
برای دریافت پاسخ ، پیش از هرچیز باید بنیان های دین و فرهنگ آریاییان و ایرانیان باستان را بشناسیم.
آریاییان از دیر باز نیکویی و بدی را بنیاد هستی می دانستند و بر این باور بودند که هستمندها(موجودات) گیتی از یک سوی هستمندهای نیکوکارند که به آدمی دهش و خوشی می رسانند و در دیگرسوی هستمندهای زشتکارند که سرچشمه ی بدیها و با دستهٔ نخست در جنگ و ستیزند. این دوگانه باوری (ثنویت) به بخش شدن خدایان به دو گروه “اهورا و اهریمن” یا “اهوراها و دیوها” انجامید.
گروهی از دیرین شناسان بر آنند که پیش از جداشدن دو تیره ی هند و ایرانی از یکدیگر میان دو گروه از خدایان مهادین آنها ناهمسانی بوده است. یک گروه را دیوها (دیو Daiva ) می خواندند که برجسته ترینشان خدای جنگجویی به نام ایندارا Indara قرار داشت، و گروه دیگر را اسورا ( Asurha ، به ایرانی اهورا Ahura ) می گفته اند که بزرگ ترین آنها وارنه Varuna و میترا Mitra بودند. در هند، دیرتر، اسوراها خدایان بد و دیوان خدایان نیک دانسته شده ولی در ایران دگرگونه روی داده است!
چنین برمیآید که ایرانیان آرام آرام در آیین و باور کهن آریاییها دست بردند و چنانکه از کارنامه(تاریخ) ایرانیان برمی آید، اهورامزدا خدای بزرگ تیره های شهرآیین (متمدن) خاور و باختر ایران زمین به شمار می رفته است. مزداپرستی دیرپاتر از کیش زرتشت است. مزدا خدای مردمانی ویژه نیست؛ خدای جهان و پروردگار آدمیان است. وابستگی میان اهورامزدا و آیین زرتشت آنچنان نزدیک است که بسیاری چنان میپندارند که پرستش این خدا از دین زرتشت سرچشمه گرفتهاست ولی گواه بسیاری در دسترس است که نشان میدهد اهورامزدا ایزدی بسیار کهن است و زرتشت در دینآوری خود از این نام برای نامیدن خدای یگانه بهره برده است. ناگفته پیداست که گاه آیینی نو، نامهای کهن را پنداره تازه میبخشد. نام ویژه “مزدا” باستانیتر از دین زرتشت است و در مزدیسنا جایگاهی برجسته به این ایزد داده شدهاست و او را خدای برتر دانسته اند! همه این دگردیسی ها به دوران پیش از زرتشت برمیگردد.
زرتشت با نگاهی نو به آیین کهن آریایی، فرزانشی نو آورد که از دیدگاه او، نیکی و بدی دو مینوی یا دو بنیاد از ویژگی های ویر(ذهن) آدمی هستند. این دو بنیاد، زادهٔ اندیشهٔ آدمی هستند و هر یک بر اندیشه و گفتار و کردار انسان کارگر هستند. این دو گوهر در سرشت آدمی خانه دارند و داوری دربارهٔ خوب و بد از این دو گوهر مینوی(غیرمادی) سرچشمه میگیرد. این دوگانگی در خوی و منش آدمی در دین ها و اندیشگاه(مکتب)های فلسفی دیگر نیز وجود دارند، همچون «نفس اعلی» و «نفس اماره»، «نفس انسانی» و «نفس بهیمی» . خیام این فرایافت را چنین وامی نماید:
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بی چاره تر است
برپایه آموزه های زرتشت، آدمی آزادی گزینش دارد؛ آزاد است میان اشه و دروغ یکی را برگزینند. این گونه، رزتشت نیکی و بدی را از هستی خدایان به سرشت آدمیان می آورد و اهورامزدا را از جایگاه «خدای برتر» به جایگاه «خدای یگانه» می رساند و ایرانیان پیشاهنگ یگانه پرستی می شوند!
زرتشت، خداوند را به نامهای اَهورا ، مَزدا ، اَشا یا آمیزه ای از آنها خوانده است. از دیدگاه واژه شناسی، “اهورا” از دوبخش “اهو” (هستی) و “را” (بخشنده) درست شده و بدینگونه، نخستین بخشِ نام خداوند « اَهورا » به چم «هستیبخش« است. «هستی» را میتوان دریافت ولی نمیتوان بازگو کرد. در بودن (تحقق) هستی دو دلی (تردید) روانیست. هستی و ناهستی هر دو واقعیتاند. یعنی در خارج راستینگی (واقعیت) دارند ولی تنها هستی است که هستی دارد. ناهستی راستینه(واقعیت) است ولی هستی ندارد. در بینش نیاکان ما، “هستی” تنها ازآن دادههای اَهورامَزدا است! جهان، زندگی، راستی، نیکی، پیشرفت، آدمی، جانور، گیاه و پیکره های بی جان، همه هستی دارند. گوهر هستی، یگانه، جهانی و همه جا گسترده است. زرتشت آن سرچشمهی نادیده را اَهورا یعنی هستی بخش، سرچشمهی هستی و دهنده هستی میخواند.
در گاتها هستی بخشی یا آفرینندگیِ اَهورامَزدا، با دو واژهی «داتار» و «تَشا» بازگو شده است. داتار (به زبان امروزین، دادار) از ریشه «دا» به چم دادن، دهندههستی (وجود) و آفریننده آن (خالق) است. همانگونه که خورشید نور، گرمی و زندگی میبخشد، «دادار» خوبی و دهش ها را ارزانی میدارد. و همانگونه که مهراز (معمار) و هندازگر (مهندس)، سازندگی میکنند و به اشیاء ریخت (شکل) میدهند، «تشا» به موجودات چهره میدهد.
در فرزانش ایرانیان باستان، اَهورامَزدا جهان و همه دهشهایش را از «هستی» خود داده است. از اینرو جهانهستی از خداوند جدا نیست. اَهورامَزدا بیآغاز. بیانجام است. آفریدن و افزودن، سرشت اَهورامَزدا است و آقرینندگی همیشه با او بوده است. شناخت «گوهر» هستی، تنها در خرد و وجدان شدنی است. گاتها، اَهورامَزدا را گوهرهستی و روان افزاینده ورجاوند(مقدس) میخواند. هستی همه هستمندها از سرچشمه زایندهی گوهر هستی مایه میگیرند. به گفته دیگر در خرد نیاکانی ایرانیان “اهورامزدا” روان خردمند گیتی یا در بینش و فرزانش اسلامی و به زبان مولانا “جان جهان” است.
بیشتر دیرین شناسان برآنند که مزدا ایرانیان (در سانسکریت mezas به فرایافت دانش و هوش) که بزرگ ترین اهوره می باشد، همان «وارنه Varuna» است، که نام بنیادین اش در یادانبار(حافظه) تیره های ایرانی فراموش شده است. از این روی از آن هنگام که نام «مزدا» برای خدا به کار برده شد، از این واژه، فرایافت(مفهوم) هوش و آگاهی و دانش برداشت کردهاند که همه این فرایافتها در واژه “خرد” فشرده شده اند!
به این گونه، در آیین آریاییان و سپس در آیین زرتشت، دوم بخش نام خداوند « مَزدا » فرایافت گوهر و دارنده و دهنده خرد دارد. در گاتها «خرد فزاینده» نخستین فروزه اَهورامَزدا خوانده شده است. اَهورامَزدا با خرد خویش، جهان را آفریده و آفرینش را هنجاریده است. زرتشت از راه خرد، اَهورامَزدا را شناخت؛ اَهورامَزدا خود را در خرد زرتشت هویدا کرد! زرتشت از راه خرد، مردم را به همکاری و همگامی با اَهورامَزدا فرا میخواند. همین اندیشهای که پلاتون و مولوی را برآن داشته تا خداوند و “حقیقت غائی” را اندیشه بدانند.
ای برادر تو همان اندیشهای
ما بقی تو استخوان و ریشهای
گر بود اندیشهات گل، گلشنی
ور بود خاری، تو هیمه ی گلخنی
شایان گفتن است که برای نشان دادن برابر بودن استوار زن و مرد در آیین نیاکانی، “اهورا” از دیدگاه دستور زبان پارسی اوستایی نرینه (مذکر) و “مزدا” مادینه (مونث) است.
خرد نیروِیی است که هستی آفرین در یکایک انسانها زن و مرد – گذاشته تا با آن خوب را از بد بازشناسند. هر چیزی که آدمیان، جانوران و گیاهان را به سوی خوشبختی، آرامش و شکوفایی ببرد “خوب” است. به وارون هر چیزی که که آدمیان، جانوران و گیاهان را به سوی بدبختی، غمزدگی، دلشوره، ناآرامی و خشکی ببرد “بد” است.
اکنون روشن است که فردوسی فرزانه با هوشمندی و دانایی و زبردستی، در ترزبانی خویش “اهورامزدا” را « خداوند جان و خرد » خوانده است. “خداوند” از یک سو “دارنده” است و از دیگر سوی “آفریننده”! هستی یگانه و هستی بخش، جان یگانه و جان آفرین، خرد یگانه و خرد آفرین، راستینه ای است که براندیشه آدمی فراتر از آن چیزی گذر نتوان و نیز اندیشه آدمی از آن برتر راه ندارد:
به نام خداوند جان و خرد
ک از این برتر اندیشه بر نگذرد
این “خداوند جان و خرد” در اندیسه ی نیاکان ما که پس از اسلام باز به گونه ای دیگر رواگ دارد، نه جایی دارد و نه جایگاهی و نه نام و نشانی و نه می توان آن را در اندیشه کرانمند ساخت. به گفته شیخ اجل :
گرکسی وصف او زمن پرسد
بی دل از بی نشان چه گوید باز
ویا:
هرکسی را نام مغشوقی که هست میبرد، معشوق مارا نام نیست
و یا به گفته عطار نیشابوری:
ای بی نشان محض، نشان از چه جویمت
گم گشت در تو هردوجهان، از که جویمت
همین درونمایه را استاد فرزانه توس چنین بازمی گوید:
ز نام و نشان و گمان برتر است
نگارنده برشده گوهر است
ایدون باد — سیروس حامى
این نوشته در
هنر و ادبیات ارسال شده است. افزودن
پیوند یکتا به علاقهمندیها.