مرگ به اختیار

سنی ازم گذشته و بچه‌ها بزرگ شدند ولی نه تنها کارم کم نشده ، بلکه با بزرگتر شدن بچه ها و به تبعِ آن ، توقعات و مخارج و مسئولیت هایشان نیز! که کار و درآمدزاییِ بیشتری را مطالبه میکند.

نیروی بدنیم هم همان نیروی ۴۰ سال پیش نیست……

بدنم دیگر مثل سابق به حرفم گوش نمیدهد، احساس می کنم به یک ماشینِ فرسوده و مدل پایین تبدیل شده ام که به زور می خواهم آنرا سرپا نگه دارم بلکه بتوانم مثل سابق ازش کار بکشم……

تا میایم یک طرف را درست کنم ، صدای جایی دیگه در میاید!

پاتوقم شده مطب این دکتر و آن آزمایشگاه و تهیه دارو و…….

یکی از دوستان قدیمی زنگ زد و خواست بروم به دیدنشان، آنقدر نرفته بودم و بخاطر پرداختن به کار و مشغله به منظور دادنِ رفاه بیشتر به اعضای خانواده ام، سرویس دهیِ همیشگی به خواسته های تمامی ناپذیرشان ، و بودنِ تمام مدت در اختیارشان دوستانم را تقریبا از زندگیم حذف کرده بودم، که دوباره شروع به بهانه آوردن و طفره رفتن کردم.دوستم موقع خداحافظی گفت، فلانی! تو هنوز نمردی؟ ما مدتیست که مُردیم و بُردیم……!!!!

مکالمه که قطع شد از خودم پرسیدم این چی گفت؟

دوباره شماره اش را گرفتم و پرسیدم منظورت چی بود؟
خندید و گفت باید بیایی که بگویم……

فردا که شد، جزو اولین نفراتی بودم به رستورانی که آدرس داده بودند وارد شدم……

همه که جمع شدند ، دوست قدیمی که مرا به آنجا کشانده بود گفت بچه ها! دوستمان آمده که اگر عرضه اش را داشت، بمیرد و فردایش زنده بشود تا چند صباحی را هم به میل خودش زندگی کند……

و آنجا بود که فهمیدم معنیِ مردن به اختیار چیست و چقدر لذتبخش است……

حالا مدتیست که مرده ام!!!!

مشکلات اعضای خانواده تمام شدنی نیست.واقعا اگر بمیرم چکار خواهند کرد؟ همان‌کار را بکنند.

من قرار نیست تمام زندگیم را وقف آنها کنم و به جای آنها و برای آنها زندگی کنم……‌

کاش چند سال پیش مرده بودم و فریادِ بدنم را تا این‌حد بلند نمی کردم که به آسمانها برسد…..

مدتیست که به جای رفتن به مطب دکترها و تهیه دارو و درمان! آبمیوه ای برای خودم درست می کنم، یک فنجان دم کرده برمیدارم و در بالکن یک متری ام خودم را به قطعه ای کیک و موسیقی مهمان می کنم.
به کلاسهای ورزش و جلساتِ بگو بخندِ دوستان و دوستان قدیمی میروم.

تجاربِ فراوانی دارم که در اختیارِکسانیکه طالبشان هستند قرار میدهم.معلومات عمومی و زبانم را ارتقاء میدهم.

هر روز ساعتی را به مدیتیشن برای بدنی که بیش از ۶۰ سال برایم بی چشمداشت خدمت کرده است، می پردازم…….

کتاب می خوانم و به فلسفه زندگی و چراهایی که سالهای طولانی در دلم انباشته شده،فکر می کنم و به دنبال جوابشان هستم.

بعد از مرگم افرادِ خانواده ام کم کم یاد گرفتند که روی پای خودشان بایستند هر چند که در مرگم خیلی غمگین و بهت زده شده بودند و می خواستند از آن جلوگیری کنند، ولی من مرگِ به اختیار را انتخاب کرده بودم و تازه معنی رهایی؛ آزادی و خوشبختی را درک می کردم……

پیشنهاد می کنم شما نیز مرگِ به اختیار را برای افرادی که تا بحال،زندگیتان را به پایشان ریخته اید،برگزینید و مدتی نیز به زندگیِ نکرده تان،بپردازید….

تجربه ام تقدیمِ شما:

مرگ؛ به اختیار
و…‌‌

چشیدنِ لذتِ زندگی بعد از آن

نوش جانتان

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | دیدگاه‌ها برای مرگ به اختیار بسته هستند

گریه برای لیلی

سل
اول موزیک فوق را پلی کنید و سپس متن زیر را همزمان با گوش دادن موسیقی، مطالعه بفرمایید.
در خاطرات #اسدالله_ملک، نوازنده ماهر #ویلون، خواندم که می‌گفت: من در اتاقم هر روز تمرین ویلون می‌کردم.
بعد از مدتی دیدم دختر جوانی در اتاقش از خانه خودشون که روبروی اتاق کار من بود نشسته و معلومه که داره به صدای ساز من گوش میده؛ و روزهای بعد هم آن دختر جوان همان جا می‌نشست و من هم تمرین می‌کردم.
طولی نکشید که دلباخته‌اش شدم! و مشتاق تر و دلباخته پرشورتر از قبل تمرین می‌کردم و گاهی لبخند رضایتش را حس میکردم. “عاشق شده‌ای، ای دل سودات مبارک باد” … بعد از مدتی یکروز دیدم دختر نیامد. دلم سخت گرفت، روز بعد هم پیداش نشد و روز بعد هم، دیگه انگار آب شده بود رفته بود تو زمین! ملک در ادامه میگه: دیگه طاقت نیاوردم پاشدم رفتم درب خونه شون رو زدم یکی اومد بیرون من سراغ اون دختر رو گرفتم و ماجرا رو براش تعریف کردم.
اون شخص گفت پس شما نوازنده اون آهنگهایی هستین که لیلی رو از خود بیخود کرده بود آره؟
من گفتم لیلی؟
پاسخ داد آره لیلی بود و مرتب تعریف شما را می‌کرد!
گفتم خب لیلی کجا رفته؟
و اون آهی کشید و پاسخ داد: لیلی فوت کرد!!!!! من پرسیدم چرا… پاسخ داد: لیلی بیمار بود و از هر دو پا فلج!
اسدالله ملک میگه خشکم زد.
همه‌ی بدنم مثل یه تیکه یخ شد!
لیلی . . . لیلی من . . . یعنی او فلج و بیمار بوده . . . ؟
میگه با پاهایی لرزان کشان کشان خودم رو به خونه رسوندم و بغض‌ام ترکید!!!
گریه برای لیلی‌ام . . . گریه‌ی لیلی.
ملک از خود بی‌خود میشه.
تمام وجودش پر از عشق لیلی‌ای، که دیگر نیست … در این عالم نیروی درونش به جنبش در میاد و آرشه‌اش روی سیم‌های آماده ویلون می‌شینه، و شاهکاری توامان، با گریه‌هایش برای لیلی‌اش، خلق میشه.
قصه لیلی تموم شد ولی شاهکاری خلق شد که اسدالله ملک اسمش را گذاشت “گریه‌ی لیلی”
گوش کنید و لذت ببرید.
واقعا که عشق چه‌ها که نمی‌کند.
بالاخص وقتی با هنر ترکیب بشه.
دیوانه کننده است.
زنده باد موسیقی اصیل ایرانی

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | دیدگاه‌ها برای گریه برای لیلی بسته هستند

اما تو بسیار زیبا هستی !

داستانی از تئودور داستایوفسکی نویسنده شهیر روس:
دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت . دندان هایی نامتناسب با گونه هایش ،موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره.
روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد ، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند.
نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت .او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید :
میدونی زشت ترین دختر این کلاسی؟
یک دفعه کلاس از خنده ترکید…
بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند.
اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای درمیان همه و از جمله من پیدا کند.
اما بر عکس من، تو بسیار زیبا و جذاب هستی.
او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او اعتماد کرد.
و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند.
او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود . به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و … .
به یکی از دبیران ، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود.
آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد
مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا ! و حق هم داشت.
آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود
سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم.
و بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم.
پنج سال پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش میدانستم
و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت:
برای دیدن جذابیت یک چیز ، باید قبل از آن جذاب بود!
در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم . دخترم بسیار زیبا ست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند.
روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست؟
همسرم جواب داد :من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم.
و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید.
تئودور داستایوفسکی
عظمت در دیدن نیست،
عظمت در چگونگی دیدن است.
گاهى خودت رامثل یک کتاب ورق بزن،
انتهای بعضی فکرهایت ” نقطه” بگذار که بدانی باید همانجا تمامشان کنی.
بین بعضی حرفهایت “کاما” بگذار که بدانی باید با کمی تامل ادایشان کنی.
پس از بعضی رفتارهایت هم “علامت تعجب” و آخر برخی عادت هایت نیز علامت “سوال” بگذار.
تا فرصت ویرایش هست… خودت را هر چند شب یکبار ورق بزن…
حتی بعضی از عقایدت را حذف کن …
اما بعضی را پر رنگ…
برخی آدم ها را حذف کن، برخی را نه!
هرگز هیچ روز زندگیت را سرزنش نکن!
روز خوب به ما شادی می دهد،
روز بد به ما تجربه،
و بدترین روز به ما درس می دهد …!
فصل ها برای درختان هر سال تکرار می شود،
اما فصل های زندگی انسان تکرار شدنی نیست…
تولد …، کودکی …، جوانی…، پیری و … .
تنها زمانی صبور خواهیم شد که صبر را یک قدرت بدانیم نه یک ضعف!
آن چه ویران مان می کند، روزگار نیست، حوصله کوچک و آرزوهای بزرگ است…. .

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | دیدگاه‌ها برای اما تو بسیار زیبا هستی ! بسته هستند

در هفدهم دیماه – پروین اعتصامی

تاریخ را آنگونه که بوده بخوانیم در روز ۱۷ دی ماه ۱۳۱۴ چه گذشت و پروین اعتصامی چی سرود برای چنین روزی و برای ثبت آن در تاریخ »
رضا شاه پهلوی در ۱۷ دی ماه ۱۳۱۴ کشف حجاب را رسما اعلام کرد و در مراسمی که در جشن پایان تحصیلی دختران در دانش سرای مقدماتی تهران بر گزار شد چنین سخن گفت:
«بی نهایت مسرورم که می بینم خانم ها در نتیجه دانایی و معرفت به وضعیت خود آشنا و به حقوق و مزایای خود پی برده­اند،
همانطور که خانم تربیــت اشاره نمودند، زنهای این کشـــــــور به واسطه خارج بودن از اجتماع نمی توانستند استعــــداد و لیـــاقت ذاتی خود را بــروز دهند بلکه باید بگویم که نمی توانستند حق خود را نسبت به کشور و میهن عزیز خود ادا نمایند و بالاخره خدمات و فداکاری خود را آنطور که شایسته است انجام دهند و حالا می رونـــد علاوه بر امتیـــاز برجستـــه مادری که دارا می باشند از مزایای دیگر اجتماع نیز بهره مند گردند.
مــــا نباید از نظر دور بــداریم که نصف جمعیت کشور ما به حساب نمی­آمد یعنی نصف قوای عامله ی مملکت بیکار بود. هیچوقت احصائیه از زنها برداشته نمی شد مثل اینکه زنها یک افراد دیگری بودند و جزو جمعیت ایران به شمار نمی آمدند، خیلی جای تاسف است که فقط یک مورد ممکن بود احصائیه زنها برداشته شود و آن موقعی بود که وضعیت ارزاق در مضیقه می افتاد و در آن موقع سرشماری می کردند و می خواستند تامین آذوقه نمایند.
من میل به تظاهر ندارم و نمی خواهم از اقداماتی که شده است اظهار خوشوقتی کنم و نمی خواهم فرقی بین امروز با روزهای دیگر بگذارم ولی شما خانمها باید این روز را یک روز بزرگ بدانید و از فرصت هایی که دارید برای ترقی کشور استفاده کنید.
من معتقدم که برای سعادت و ترقی این مملکت باید همه از صمیم قلب کار کنیم.
ولی هیچ نباید غفلت نمایند که مملکت محتاج به فعالیت و کار است و باید روز بروز بیشتر و بهتر برای سعادت و نیک بختی مردم قدم برداشته شود.
شما خواهران و دختران من، حالا که وارد اجتماع شده­اید و قدم برای سعادت خود و وطن خود بیرون گذارده اید. بدانید وظیفه­ی شماست که باید در راه وطن خود کار کنید، شما تربیت کننده­ی نسل آتیه خواهید بود، انتظارمان از شما خانم های دانشمند این است که در زندگی قانع باشید و کار نمائید و از تجمل و اسراف بپرهیزید.»
سعادت آتیه در دست شماست
بر اساس بخشی از سخنان رضا شاه، پروین اعتصامی شعر گنج عفت « زن در ایران » را سروده است و اگر دقت کنید شروع این سروده با بخشی از سخنان رضا شاه آغاز می شود.
زن در ایران، پیـش از این گویی که ایرانی نبود پیــــشه‌اش جز تیره‌روزی و پریشــــــانی نبود
زندگی و ‌مــــرگش اندر کنج عزلت‌ می‌گذشت زن چه بود آن روزها، گــــر زان که زندانی نبود
کس چو زن، انـــدر سیاهی قرنها منـــزل نکرد کس چو زن، در معبــد سالوس قــربانی نبود
در عدالتخانـــــه‌ی انصاف، زن شاهـــد نداشت در دبستان فضیـــلت، زن دبستـــــــانی نبود
دادخواهیهـــــای زن می‌مانــد عمری بی‌جواب آشکارا بـــــــود این بیــــــداد، پنهـــــــانی نبود
بس کســـان را جامه و چوب شبانی بود، لیک در نهــــــــادِ جمله گـــرگی بود، چــوپانی نبود
از بــــــرای زن به میــــــدا ن فــــراخِ زنــــــــدگی ســرنوشت و قسمتی، جز تنگ میــدانی نبود
نـــــور دانـش را زچشم زن نهـــان می‌داشتند این نـــــدانستن ز پستی و گرانجـــــــانی نبود
زن کجــا بافنــده می‌شــد بی‌نخ و دوک هنـــر خـــــــرمن و حاصل نبـــود آنجا که دهقانی نبود
میـــوه‌های دکّـــه‌ی دانش فراوان بــــود ، لیک بهــــــــر زن هــــرگز نصیبی زین فـــــراوانی نبود
در قفـــــــس می‌آرمید و در قفس می‌داد جان در گلستــــان، نام از این مـــــرغ گلستانی نبود
بهـــــــر زن، تقلیـــد تیه فتنه و چـــــاه بلاست زیـــــــرک آن زن کاو رهش این راه ظلمانی نبود
آب و رنـــگ از علم می‌بایست شــــرط برتری بـــــــــا زمـــــــرّد یاره و لعل بـــــــدخشانی نبود
جلوه‌ی‌صد‌‌پرنیان ،‌ چون‌یک قبای‌ساده نـیست عـزت از شایستگی بود، از هوســــــرانی نبود
ارزش پوشنده، کفش و‌ جامــــــه را‌ ارزنده کرد قــــدر و پستی، با گـــرانی و بـــــه ارزانی نبود
ســــادگی و پاکی و پرهیز، یک یک گــــوهرند گــــــوهر تابنـــــده، تنهـــــا گوهـــــر کانی نبود
از زر و زیور چه سود آنجا که نــــادان است زن زیـــــــور و زر، پــــرده‌پـــــوشِ عیب نادانی نبود
عیب‌ها را جامه‌ی پرهیز پوشانده‌ست و بــس جامـــــــه‌ی عجب و هـــ وا، بهتر ز عریانی نبود
زن سبکساری نبیند تا گـرانسنگ است و پاک پـــــاک را آسیبی از آلــــــوده دامـــــــانی نبود
زن چو گنجور است‌و عفت،گنج و حرص‌و ‌آز،دزد وای اگـــــــر آگـــــه از آیین نگهبــــــــــانی نبود
اهـــرمن بر سفره‌ی تقو ی نمی‌شد میهمــــان زان که می‌دانست کان جا، جای مهمانی نبود
پا بــــــه راه راست بایــــد داشت، کاندر راه کج تـــــوشه‌ای و رهنمـودی، جــــز پشیمانی نبود
چشم و دل ر ا پـــرده می‌بایست، امـا از عفاف چــــــادر پـــــــوسیــــــده، بنیاد مسلمانی نبود
خسروا، دست تـــــوانای تــــو، آسان کــــرد کار ورنـــــــه در این کـــار سخت امیــد آسانی نبود
شه‌نمی‌شد گر‌در این گمگشتـــه کشتی‌ناخدای ســــــاحلی پیـــــدا از این دریــای طوفانی نبود
بایـــد این انـــوار را پروین بـــــه چشم عقــل دید مهــــــر رخشان را نشایـــــد گفت نــورانی نبود

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | دیدگاه‌ها برای در هفدهم دیماه – پروین اعتصامی بسته هستند

بهزادان پور ونداد هرمز(ابومسلم خراسانی)


“ابو مسلم” و یا “بهزادان پورونداد هرمزد” (زاده ۹۶ خورشیدی ، درگذشت۱۳۳ خورشیدی) دلیرمردی جنگجو، فرمانده نظامی ایرانی، فرماندار خراسان و رهبر جنبش ” سیاه‌جامگان ” بود، او توانست با براندازی حکومت بنی امیه، حکومت بنی عباس را پایه‌گذاری کند. نام اهزادانصلی او “بهزادان” و پسر ونداد هرمزد بود ،
ابومسلم برای شروع نهضت خود از پرچم سیاه به عنوان نماد نهضت استفاده کرد و به سپاهیان خود نیز فرمان داد تا جامه‌های سیاه بر تن کنند و به همین دلیل، طرفداران وی با نام ” سیاه‌جامگان ” و قیام وی تحت عنوان “جنبش سیاه‌جامگان” شناخته شد،
برخی این کار را پیروی ابومسلم از شیدوش پسر گودرز(خاندان پهلوانی شاهنامه) می‌دانند، چرا که شیدوش پس از کشته شدن سیاوش، لباس سیاه بر تن کرد و به خونخواهی او برخاست٫
ابومسلم در طول جنگها و مبارزاتش و همچنین در دوران حکمرانی اش بسیاری از دشمنان، خائنان، شورشیان و کسانی که برای جنبش سیاه‌جامگان و حتی حکومت عباسیان خطرناک محسوب می‌شدند را از میان برداشت.
او جنگجویی قدرتمند و در مقابله با دشمنان بسیار سختگیر بود و هیچ رحم و شفقتی به خرج نمی‌داد. بسیاری کشته شدگان به دست و فرمان او در مبارزاتش را حدود یکصدهزار تن براورد کرده اند،

“جنگ زاب” و پایان حکومت امویان
“مروان” خلیفه اموی، با نیروهای خود که بالغ بر یکصدهزار شمشیرزن می شدند در زاب واقع در سرزمین موصل مقابل سیاه جامگان صف ارایی کردند، سیاه جامگان با امویان درافتادند . جنگی بس هولناک درگرفت. مروان گریخت و بسیاری از سپاهیانش نیز به هلاکت رسیدند وشکستی سخت وخونبار را متحمل شدند، سپاهیان شکست خورده مجبور به فرار شدند، مردم موصل پلها را قطع کردند تا مروان وسپاهیانش نتوانند از رود بگذرند، اماخلیفه مروان توانست از اب بگذرد ،فرار کرد وبه دمشق و سپس به مصر رفت وسرانجام در انجا کشته شد،
باری، نبرد زاب که منتهی به شکست مروان و سپاهیانش گشت، به حکومت بنی امیه در شرق پایان داد، وبعد از گذشت یک قرن، این اولین پیروزی قدرتمند ودلاورانه ایرانیان به ستوه امده از یورش اعراب مسلمان بود ،

“منصور” خلیفه عباسی که از قدرت، ابهت و محبوبیت ابومسلم در میان ایرانیان، سرداران و سپاهیانش سخت به وحشت افتاده بود با نامه های مکرر و فریبکارانه اورا به بارگاه خود فرامیخواند،
از سوی دیگر، ابومسلم برخلاف توصیه های مکرر سپاهیان، سرداران و دوستدارانش که او را از رفتن به بارگاه خلیفه عرب برحذر میکردند، توجهی ننمود، مغرورانه یکه و تنها به بارگاه خلیفه رفت و پای به قتلگاه خود نهاد، ابتدا خلع سلاحش نمودند، سپس در مقابل خلیفه منصور بنشست و بعد از گفتگویی کوتاه، خلیفه به یکباره دستانش را برهم میزند و اینگونه به جنگجویانش که در پشت پرده های کاخ پنهان شده بودند علامت حمله میدهد !
به یکباره تیغهای از نیام کشیده جنگجویان این خلیفه عرب ناسپاس و ایرانستیز بر پیکر این فرزند مغرور و فریب خورده ایرانزمین فرود میاید !!!
سرانجام ابومسلم در سال ۱۳۳ خورشیدی قربانی غرور و اعتمادش به خلیفه، اعراب و مسلمانان شد، و با نیرنگ و به نحوی توطئه‌آمیز و ناجوانمردانه به فرمان منصور خلیفه عباسی به قتل رسید.
بدون شک اگر به نصایح اطرافیانش گوش میکرد ، وقایع به گونه ای دیگر رقم میخورد ،

بدلیل رفتار نژادپرستانه و ظلم اشکار اعراب مسلمان و بویژه امویان نسبت به ایرانیان، بسیاری بر این باور هستند که ابومسلم آرزو داشت و اراده کرده بود تا حکومت ملی ایرانی برقرار سازد، پس با بنی‌امیه جنگید تا بدین ترتیب خلافت را بدست گیرد.
و برخی نیز انگیزه او را مذهبیِ می‌دانند !
اما بدون تردید می‌توان گفت : که او جدای جنبه های ملی، اجتماعی، سیاسی و مذهبی ابتدا عزم را جزم کرده بود تا بنی‌امیه را باهر قیمتی از میان بردارد که در این راستا نیز کاملا موفق شد و سپس عباسیان با کمک او بقدرت رسیدند، شاید در نهایت او به دشمن خونین عباسیان نیز مبدل می‌شد.
در هر صورت، شورش و قیام ابومسلم و سیاه جامگان زنده‌کننده فرهنگ ایرانی بود که این فرهنگ برای مدتی طولانی بر دولت خلیفه چیره گشت. قیام او همچنین سرآغاز برخاستن سلسله‌های محلی ایرانی بود. و همچنین کشته شدنش نیز، سرآغاز قیام‌ها و شورش‌های متعددی شد که به خونخواهی او شکل گرفت و سال‌های سال، خلفای عباسی را به خود مشغول نمود،

به هرروی بسیاری از ایرانیان بعد از قتل ناجوانمردانه ابومسلم به این باور رسیدند که تحت هیچ شرائطی نباید به متجاوزان به سرزمیتمان و بویژه اعراب مسلمان اعتماد کنند، همچنانکه یعقوب لیث صفار بارها میگفت : “هرگز مباد که کسی بر ایشان اعتماد کند”

ما، نام و یاد تمامی کسانی که از برای استقلال و حفظ تمامیت ارضی ایران، سربلندی ایران و ایرانی، شکوفایی فرهنگ، هنر و ادب میهنمان تلاش کرده اند و میکنند را، پیوسته گرامی میداریم،

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | دیدگاه‌ها برای بهزادان پور ونداد هرمز(ابومسلم خراسانی) بسته هستند