اسب در اساطیر باستانى ایران

 image

اسب نیز یکی از جاندارانی است که در شاهنامه از ارزشی بنیادین برخوردار است وگاه کردارى انسان گونه دارد و زبان دارنده خویش را در می یابد ، ودر اساطیری گذشته از شاهنامه، در اسطوره های دیگر ملت ها نیز نمود دارد. اسب به گونه ای شگفت آور ذهن اقوام هندو و اروپایی را به خود مشغول داشته است و در افسانه های هندو و اروپایی از اسب به عنوان نشان ویژه ایزد آفتاب، ایزد ماه و ایزد باد سخن رفته است

image

در راه برخی ایزدان فقط اسب قربانی می کردند. تغییر شکل آدمی به اسب داستانى است که به کرات در افسانه ها و قصص عامیانه ذکر شده است. شاید هند و اروپاییان، نخستین قومی بودند که دست به اهلی کردن اسب زدند، گو اینکه یونانیان آفرینش آن را به “نپتون” (ایزد دریاها و اقیانوسها) نسبت می دادند براساس یک اعتقاد جهانگیر، اسب را با دریا مناسب ویژه ای است و همین پنداراست که در افسانه ایرانی بین اسب سپید و اسب سیاه ( روز و شب) ، در کرانه اقیانوس آسمانی ، برای دست یابی به آب های بارور بازتاب یافته است.

image


در اوستا ، تهمورث ، اهریمن را به صورت اسبی در می آورد و آن را به مدت سی سال به اطراف جهان می تازاند ، ودر شاهنامه در داستان “تهمورث” چنین آمده است:

برفت اهریمن را به افسون ببست

چو بر تیزرو بارگی برنشست

زمان تا زمان زینش بر ساختی

همی گردِ گیتیش برتاختی

 

نمودگاری اسب در شاهنامه بیشتر در هفتخوانها ، به ویژه در هفتخوان رستم پیداست .

گذشته از آن نیز جای جای با این نمودگار روبرو هستیم :

۱- در خوان نخست رستم هیچ کاره است . وقتی در خواب است “رخش” با شیر می جنگد و ان را از بین میبرد:

 

دو دست اندر آورد و زد بر سرش

همان تیز دندان به پشت اندرش

همی زد بر آن خاک تا پاره کرد

ددی را بر آن چاره بیچاره کرد

۲-در خوان سوم باز وقتی رستم درخواب است اژدها چندبار هویدا می شود و هر بار رخش تلاش می کند تا رستم را از خواب بیدار کند و بعد از ان نیز در کشتن اژدها به رستم کمک می کند :

چو زورتن ِ اژدها دید رخش

کز آن سان برآویخت با تاج بخش

بمالید گوش اندر آمد شگفت

بلند اژدها را به دندان گرفت

بدرید اورا به دندان چو شیر

برو خیره شد پهلوان ِ دلیر

 

 image

۳-در خوان پنجم نیز رستم به یاری رخش از درون تاریکی بیرون می اید :

همی رفت پویان به جایی رسید

که اندر جهان روشنایی ندید

شب تیره چون روی زنگی سیاه

ستاره نه پیدا نه خورشید و ماه

توخورشید گفتی به بند اندرست

ستاره به خمّ ِ کمند اندرست

عنان ، رخش را داد و بنهاد روی

نه افراز دید از سیاهی نه جوی

وز انجا سوی روشنایی رسید

زمین پرنیان دید و یکسر خوید 

۴- در خوان دوم رستم با رخش سخن می گوید :

تهمتن به رخش سراینده گفت

که با کس مکوش و مشو نیز جفت

افراسیاب نیز سخنگویی رخش را می داند ، چنانجه در این باره خطاب به شیده می گوید:

سخن گوید ار زوکنی خواستار

به دریا چو کشتی بود روزِ کار

۵- در داستان “رستم و شغاد” رخش از رفتن به سوى گودال که دامگه براى رستم است سرباز می زند :

همی رخش زان خاک می یافت بوی

تن خویش را کرد چون گردگوی

همی جست و ترسان شد از بوی خاک

زمین را به نعلش همی کرد چاک

دل رستم از رخش شد پر زخشم

زمانش خرد را بپوشید چشم

 

 image

۶- در دستان “سیاوش” نیز بهزاد اسب وی سخن او را در می یابد زیرا وقتی به او می گوید که از اینجا برود و تا روزی که کیخسرو به دنبال او اید رام کسی نشود ، او نیز همین کار را می کند :

به گوش اندرش گفت رازی دراز

که بیدار دل باش و با کس مساز

چو کیخسرو آید به کین خواستن

عنانش تو را باید آراستن

 

۷- شاید شگفت ترین اسب شاهنامه اسب یزدگرد، بزه گرد است زیرا به دنبال پیشگویی ستاره شناس که گفته در کنار چشمه ” سو” کشته خواهد شد یزدگرد سوگند می خورد که هرگز به آنجا نرود ، ولی وقتی به بیماری خون دماغ دچار می شود و بهبود نمی یابد پزشکان آب چشمه سو را تنها درمان ان می دانند . پس ناچار از رفتن بدآنجا می گردد ولی دستور می دهد که او را بر تخت ببرند تا پایش به زمین نخورد ، در راه بازگشت اسب سفید زیبایی از درون چشمه بیرون می آید ، شاه شیفته او می گردد تا جایی که می خواهد سوار آن شود ،اسب جادویی که رام کسی نمی گردد رام یزدگرد می شود ولی هنگامی که می خواهد بر پشت آن زین نهد، اسب با جفته ای کار شاه را می سازد:

بغرید و یک جفته ای زد برش

به خاک اندر آمد سر وافسرش

این نوشته در هنر و ادبیات ارسال و برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.