افسانه بالدر

«بالدر» 
بالدر (Balder) رب‌النوع نور، لذت، پاکی، معصومیت و دوستی در اساطیر اسکاندیناوی است.
«بالدر» فرزند خدایان است. وی پسر اودین و فریگ هم در میان خدایان و هم در میان انسان‌ها محبوب بود، و انسان‌ها او را بهترین خدایان می‌دانستند. او بسیار زیبا، خردمند و خوش زبان بود، هر چند که قدرت کمی داشت.
اُدین پدر بالدر خدای روشنایی، شبی در خواب می بیند پسرش به وسیله ی تیری از پا در آمده است. وقتی که بیدار می شود پریشان و آشفته نزد خدای خدایان بانو فریگان می رود و از وی می خواهد تمام درختان عالم را سوگند دهد تا هیچ کدام چوبشان چون تیری بر بدن بالدر ننشیند. بانو فریگان می پذیرد و تمامی درختان را سوگند می دهد. (داروش) تنها یک گیاه خیلی کوچک که هنوز چوبی بر تنش جان نگرفته بود، بی قسم باقی می ماند و فریگ بی توجه از او می گذرد.
با تصور رویین تن شدن بالدر، خدایان از آن پس با قرار دادن بالدر به عنوان هدف تیرها و سلاح‌های خود به تفریح می‌پرداختند.
خدای بدکاره گان (لوکی)، به بالدر حسادت می برد و مترصد فرصتی می‌شود تا بالدر را از پای دراندازد. لوکی خبیث و حقه باز، در پی علت رویین تنی بالدر، ظاهر خود را تغییر داده و نزد فریگ رفته و علت را می‌پرسد. هنگامی که فریگ پاسخ داد که تمام موجودات سوگند خورده‌اند که به بالدر آسیبی نرسانند، لوکی بداندیشانه پرسید: «همه چیز؟» و فریگ به او گفت که تنها یک بوته کوچک داروش بود که به خاطر کوچکی اش، بی‌توجه از آن گذشته بود.
لوکی وقتی که می فهمد (داروش یا دبق) همان گیاه کوچک سوگند نخورده است از چوب این گیاه تیری فراهم می کند و در ضیافتی این تیر را به دست هودر (خدای نابینایان) که برادر دوقلوی بالدر است، می سپارد و از وی می‌خواهد تا در بازی پرتاب تیر (دارت) به سمت بالدر شرکت کند. 
هودر دارت را با راهنمایی لوکی پرتاب می‌کند و دارت مستقیماً به قلب بالدر می خورد و بدین ترتیب، بالدر روئین تن بی جان بر زمین می افتد.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.