با دُم ِشیر میکنى بازى

یادى ازآموزش هاى کودکى

image

بود شیرى به بیشه یى خفته
موشکی کرد خوابش آشفته

آن قَدَر دور شیر بازی کرد
بر بَرَ و دوشش اسب تازی کرد

آن قدر گوش شیر گاز گرفت
گه رها کرد و گاه بازگرفت

تا که از خواب, شیر شد بیدار
متغیّر ز موش بدرفتار

دست برد و گرفت کلّه موش
شد گرفتار، موش بازیگوش

خواست در زیر پنجه له کندش
به هوا برده بر زمین زندش

گفت: ای موش لوس یک غازى
با دم شیر مى کنى بازى؟

موش بیچاره در هراس افتاد
گریه کرد و به التماس افتاد

که تو شاه وحوشى و من موش
موش هیچ است پیش شاه وحوش

تو بزرگى و من خطاکارم
از تو امّید مغفرت دارم

شیر از این لابه رحم حاصل کرد
پنجه واکرد و موش را ول کرد

اتّفاقاً سه چار روز دگر
شیر را آمد این بلا بر سر

از پى صید گرگ، یک صیّاد
در همان حول و حوش دام نهاد

دام صیّاد گیر شیر افتاد
عوض گرگ شیر گیر افتاد

موش چون حال شیر را دریافت
از برای خلاصى اش بشتافت

بندها را جوید با دندان
تا که در بُرد شیر از آنجا جان

این حکایت که خوش تر از قند است
حاوى چند نکته از پند است

اولاً, گرنه یى قوى بازو
با قویتر ز خود ستیزه مجو

ثانیاً, عفوِ از خطا خوبست
از بزرگان گذشت مطلوبست

ثالثاً, با سپاس باید بود
قدر نیکى شناس باید بود

رابعاً, هرکه نیک یا بدکرد
بد به خود کرد و نیک با خود کرد

خامساً, خلق را حقیر مگیر
که گهى سودها برى ز حقیر

شیر چون موش را رهایى داد
خود رها شد ز پنجۀ صیّاد

در جهان موشک ضعیف حقیر
مى شود مایۀ خلاصى شیر

شادروان جلال الممالک ( ایرج میرزا )

این نوشته در هنر و ادبیات ارسال و , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.