ببین که خون سیاوش چه سان به جوش آمد

 

شاعر ملى ایران شادروان عارف قزوینى

شاعر ملى ایران شادروان عارف قزوینى

ابوالقاسم عارف در حدود سال ١٢۶١ در قزوین متولد شد . پدر وی ملا هادی از وکلای دعاوی بود . دوره کودکی عارف به سبب نزاع دائمى پدر و مادر در پریشانی گذشت . خواندن و نوشتن فارسى و مقدمات عربی را در مکتب و خط را پیش سه نفر از خطاطان معروف قزوین و موسیقی را نزد حاجی صادق خرازی فرا گرفت .چون اواز خوشی داشت پدر او را نزد حسن واعظ سپرد تا در پای منبر او نوحه خوانی کند
١۶ساله بود که به تهران آمد و ماندنی شد پس از چندی با موثق الدوله آشنا شد و سبب ورود او به دربار گشت و تاجایی پیش رفت که مظفرالدین شاه دستور به احضار او صادر کرد . پس از حضور و خواندن یکی دو غزل ، شاه را خوش امد و به او خلعت داد و به ردیف فراشان شاه در آمد که نارضایتى او را به دنبال داشت .

چند سالی گذشت تا کم کم نغمه مشروطه از گوشه و کنار شنیده میشد . عارف از همان ابتدای جنبش آزادی به سوی مشروطه خواهان روی آورد . یکی از معروف ترین آثار او در این زمان غزل پیام آزادی است

پیام ، دوشم از پیر می فروشم آمد
بنوش باده که ملتی به هوش آمد
هزار پرده ز ایران درید ، استبداد
هزار شکر که مشروطه پرده پوش امد
ز خاکِ پاک شهیدان را آزادی
ببین که خون سیاوش چه سان به جوش امد
برای فتح جوانان جنگجو، جامی
زدیم باده و فریاد نوش نوش آمد
کسی که رو به سفارت پی امید رفت
دهید مژده که لال و کر و خموش آمد

موفقیت عارف مرهون تصنیف های اوست که بسیار ساده که شاعر هرکدام را به منظوری سیاسی سروده است
سخن خود عارف در مورد تصنیف ها :
اگر من خدمتی دگر به موسیقی و ادبیات ایران نکرده باشم وقتی تصنیف های وطنی ساختم که ایرانی از هر ده هزار یک نفرش نمیدانست وطن یعنی چه؟
یکی از مزیت های تصنیف های عارف آن است که خود هم شاعر و موسیقیدان و هم خواننده بود و به تصنیف ها معنی و مفهوم ملی داد
بسیاری از تصنیف های او از بین رفته . نمونه ای از تصنیف های عارف :

گریه را به مستی بهانه کردم
شکوه ها ز دست زمانه کردم
آستین چو از چشم برگرفتم
سیل خون به دامان روانه کردم
از چه روی چون ارغنون ننالم
از جفایت ای چرخ گردون ننالم
چون نگریم از درد و چون ننالم
دزد را چو محرم به خانه کردم
دالا خموشی چرا چو خم نجوشی چرا
برون شد از پرده راز تو پرده پوشی چرا
همچو چشم مستت جهان خراب است
از چه روی ، روی تو در حجاب است
رخ مپوش کاین دور، دور انتخاب است
من ترا به خوبی نشانه کردم
دالا خموشی چرا چو خم نجوشی چرا
برون شد از پرده راز تو پرده پوشی چرا
باغبان چه گویم به ما چه کرد
کینه های دیرین برملا کرد
دست ما زدامان گل جدا کرد
تا به شاخ گل آشنا کردم
دالا خموشی چرا چو خم نجوشی چرا
برون شد از پرده راز تو پرده پوشی چرا

پس از پیروزى آزادى خواهان و گشایش مجلس دوم ، به یاد اولین قربانیان راه آزادی تصنیفی ساخت که در آن روزها غوغا و شوری به پا ساخت و مدتها بر سر زبان مردم بود

از خون جوانان وطن لاله دمیده
از مماتم سرو قدان ، سرو خمیده
در سایه گل ، بلبل از این غصه خزیده
گل نیز چو من در غمشان جامعه دریده

چه کجرفتاری ای چرخ گردون ، چه بدکرداری ای چرخ گردون ،
سر کین داری ای چرخ ، نه دین داری ، نه آیین داری ای چرخ

خوابند وکیلان و خرابند وزیران
بردند به سرقت همه سیم و زر ایران
ما را نگذارند به یک خانه ویران
یارب بستان داد فقیران ز امیران

چه کجرفتاری ای چرخ گردون ، چه بدکرداری ای چرخ گردون ،
سر کین داری ای چرخ ، نه دین داری ، نه آیین داری ای چرخ

از اشک همه روی زمین زبر و زیر کن
مشتی گرت از خاک وطن هست به سر کن
غیرت کن و اندیشه ایام بتر کن
اندر جلو تیر عدو ، سینه سپر کن

چه کجرفتاری ای چرخ گردون ، چه بدکرداری ای چرخ گردون ،
سر کین داری ای چرخ ، نه دین داری ، نه آیین داری ای چرخ

با آغاز جنگ جهانی اول ، جریانهای گوناگون سیاسی در ایران آغاز شد و حزب ها و انجمن های مختلف به روی کار آمدند . عارف نیز وارد عرصه شد و تابع جریانی شد که عتاصر ملی در آن بیشتر بودند و چون تجاوزات دولتهای همسایه به کشور بی طرف ایران بیشتر شد ناچار با مجاهدان ایرانی راه کشور عثمانی در پیش گرفت و مدتی در استانبول به سر برد و در سال ١٢٩٩ به وطن بازگشت
پس از آغاز قیام خراسان به دیدار کلنل محمد تقی خان پسیان رفت و امید به نجات کشور به دست این مرد وطن پرست داشت که آن نیز با شهادت کلنل این امید از بین رفت و هنگامی که خواستند سر کلنل را به بدن ملحق کرده بر روی توپ بگذارند این شعر را سرود

این سر که نشان سر پرستی است
امروز رها ز قید هستی است
با دیده عبرتش ببینید
کاین عاقبت وطن پرستی است

در جایی نیز در غم مرگ کلنل چنین سرود

گریه کن که گر سیل خون گری ، ثمر ندارد
ناله ای که ناید ز نای دل ، اثر ندارد
هرکسی که نیست اهل دل ز دل خبر ندارد
دل ز دست غم مفر ندارد
دیده غیر اشک تـر ندارد
این محرم و صفر ندارد
گر زنیم چاک جیب جان چه باک
مرد جز هلاک چاره دگر ندارد
زندگی دگر ثمر ندارد

چندی بعد عارف به همدان تبعید شد و بازمانده عر خود را در نقطه ایی دور افتاده از آن شهر با فقر به سر برد او در این دوره از زندگی خود از مردم گریزان بود و تنها زندگی میکرد
عارف در بهمن ١٣١٢ دیده از جهان فرو بست و او را در نزدیکى گورگاه پور سینا ( ابوعلى ) به خاک سپردند

این نوشته در هنر و ادبیات ارسال و برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.