تمثیلى زیبا از مولانا جلاالدین بلخى !

image
 

نفسِ زیاده طلبی انسان، وسعت و پهناوری دنیا و خواسته های سیری ناپذیر و گاهی افسانه ای آدمیزاد، رمز و رازی است از حقیقت، حقیقتی که هر شخصی را به تفکر وامی دارد. انسان بی قرار و ناآرام و همواره بیمناک از فردا و فرداهای خود. مولانا آن را در داستانى  کوتاه به تصویر کشانده است.

جزیره ای سرسبز و پر علف است که در آن گاوی خوش خوراک زندگی می‌کند. هر روز از بامداد تا شامگاه علف صحرا را می‌خورد و چاق و فربه می‌شود. هنگام شب که به استراحت مشغول است یکسره در غم فرداست که آیا فردا چیزی برای خوردن پیدا خواهم کرد ؟ او از این غصه تا صبح رنج می‌برد و نمی‌خوابد و مثل موی لاغر و باریک می‌شود. صبح صحرا سبز و خُرِّم است. علفها بلند شده، تا کمر گاو می‌رسند. دوباره گاو با اشتها به چریدن مشغول می‌شود و تا شب می‌چرد و چاق و فربه می‌شود. باز شبانگاه از ترس اینکه فردا علف برای خوردن پیدا می‌کند یا نه ؟ لاغر و باریک می‌شود. سالیان سال است که کار گاو همین است اما او هیچ وقت با خود فکر نکرده که من سالهاست از این علفزار می‌خورم و علف همیشه هست و تمام نمی‌شود، پس چرا باید غمناک باشم؟

هیچ نندیشد که چندین سال من     

می خورم زین سبزه زار و این چمن 

هیچ روزی کم نیامد روزی ام     

 چیست این ترس و غم و دل سوزی ام ؟

باز چون شب می شود ، آن گاو زفت    

می شود لاغر که آوه، رزق رفت !

نفس، آن گاو است و آن دشت این جهان 

کاو همی لاغر شود از خوف نان

مولانا می گوید: درد انسان از گرسنگی نیست، بی پولی هم نمی تواند او را از پای در آورد، حتا آوارگی و بی خانمانی هم همین طور، یعنی آن چه باعث رنج انسان می شود ، نداشته های مادّی اش نیستتند، تشویش ها و نگرانی های هر روزه اش ربطی به مسائل مادّی ندارد، اگر چه انسان چنین گمانی دارد ، اما تمامی این تشویش ها را باید در چیزی دیگر و خلائی یزرگ تر جستجو کرد !

از دیداین این اندیشمند بزرگ  نام این خلاء فراموشی است .

ساده گویی، خصیصه حضرت مولانا و تمام کسانی است که حقیقت را باتمام وجود لمس کرده اند و این نکته را همواره به خاطر بسپاریم :

کسانی که براستى می دانند، ساده صحبت می کنند اما پیچیده گویی صفت کسانی است که می خواهند نادانی و جهالت خود را در پشت الفاظ و تعابیر گوناگون خود پنهان کنند. زمانی که در مورد چیزی یا در مورد مسأ له ای زیاد صحبت می شود یک چیز حتمی و کاملا بدیهی است و آن اینکه گوینده می خواهد و می کوشد تا چیزی را پنهان کند. بارها و بارها با جریان عظیمی از کلمات، دور می زند و دور می زند.

بسیاری از ما تعبیر درستی از واژه توکّل نداریم و آن را با تسلیم شدن به سرنوشت و تقدیر گرایی اشتباه می گیریم، خداوند در حالی که شب را آفریده روز را نیز خلق کرده و شادی و رنج را نیز. پس قدرتمندانه برخیزیم و شادمانه و شاکر قدم در راه حقیقت قدم بگذاریم. چنان که هر گاممان آتشی سوزان از طلب را به هر لحظه در وجودمان شعله ور سازد. توکّل یعنی همین. سرنوشت، یک نتیجه است. در دیوان خداوند این نتیجه از همان ابتدا بارز و آشکار است؛ عرفا می گویند:

تو هر راهی را آغاز کرده یا به پایان رسانی نزد پروردگار انتهای مسیرت  واضح و روشن می باشد چون اوست که از مسیر تو از ازل تا ابد با خبر است !

این نوشته در هنر و ادبیات ارسال و برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.