تو هنوز آن را رها نمیکنى !

securedownload

دو راهب که مراحلی از سیر و سلوک را گذرانده بودند و از دیری به دیر دیگر سفر میکردند، در  مسیر راه خود دختری را دیدند که در کنار رودخانه ایستاده بود و تردید داشت که چگونه از آن بگذرد.

وقتی راهبان نزدیک رودخانه رسیدند دخترک از آنها تقاضای کمک کرد. یکی از راهبان بلادرنگ دختر را برداشت و از رودخانه گذراند. آن دو راهب  به راه خود ادامه دادند و مسافتی طولانی را پیمودند تا به مقصد رسیدند. در همین هنگام راهب دوم که ساعت ها سکوت کرده بود خطاب به همراه خود گفت: ” دوست عزیز، ما راهبان نباید به زنان نزدیک شویم. تماس با آنها برخلاف عقاید و مقررات مکتب ماست. در صورتیکه تو دخترک را بغل کردی و از رودخانه عبور دادی . راهب اولی با خونسردی و با حالتی بی تفاوت پاسخ داد:

 “من دخترک را همان جا رها کردم ولی تو هنوز او را بغل کرده و حمل میکنی و آن را رها نمیکنی.”

این نوشته در خواندنیها ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.