حکایت من و کنار دریا !


تا چهارده سالگی، به غیر از قم ، هیچ شهر دیگری را ندیده بودم .
آنهم با چقدر شوق وآرزو و خیالبافی ، که شانس بزند ، پیره زن یا پیرمردی از فامیل یا دوست و اشنا و همسایه بمیرد و وصیت کرده باشد در قم دفن اش کنند
و دنبال جنازه (و اگر شانسمان بزند ،شب هفت اش ) با اتوبوس به قم برویم
و در بازگشت، من در هتل چهار فصل قم ، چلو کباب نصفه

( نیم پرسى) و کانادادرای بخورم و تک درخت های کویر رادر مسیر بشمرم و تخیلات کنم .

جهانگردی من در چهارده سالگی از سفر تهران به مشهد ، با اتوبوس عدل و از جاده کناره شروع شد ٠
خانوم والده بعد از انکه بلیط این سفر را خرید ، چشمش به هرکسی میافتاد با لحنی آموزشی که حکایت از فداکاری و جانبازی عظیم مادرانه ای میکرد میگفت : ،،، والله من پنج تومن اضافه پول بلیط دادم تا اتوبوس از جاده کناره بره مشهد و این دختره ،،،، ( با ارنج می کوبید به بازو و پهلوی من ) دریا رو ببینه و حسرت به دل نمونه …..
و من از خجالت داغ میشدم و لوپ هام گل میانداخت .
همکلاسی هاو هم سن و سال های من ، حتی دختر خاله ها سالی چند بار کنار دریا میرفتند و عکس های مایو پوشیده و رنگ ووارنگشان را نشان میدادند ، اگر به گوششان میرسید که سفر من به دریا با اتوبوس زیارتی عدل و همراه با زوار استان قدس بوده ، دیگر پ ……. هم بارم نمی کردند .
زندگی من باهم سن و سالهایم خیلی فرق داشت .
خانوم والده ، خودی و غریبه حالیش نمیشد ، ول کن نبود با هرکسی چشم در چشم میشد این جریان پنج تومن اضافی پول بلیط را تکرار میکرد انگار توقع داشت مردم بخاطر این فدکاری مادرانه برایش هورا بکشند ، و معلق بزنند ، یا مدال طلای المپیک خوش فکر ترین و فداکارترین مادر دنیا را تقدیمش کنند .
روز سفر در گاراژ اتوبوسرانی عدل ، پای پله های اتوبوس از راننده پرسید
آقا از جاده کناره میری دیگه ؟ منتظر جواب هم نشد چون جواب را میدانست ، بعد یک پله بالا رفت و رو به راننده ( البته با صدایی بلند که مسافران هم بشنوند) گفت : ،،،والله من
پنج تومن اضافه پول بلیط دادم تا اتوبوس از جاده کناره بره و این دختره دریا رو ببینه و حسرت به دل نمونه ،،،،،
اتوبوس در میان صلوات های مکرر مسافران به راه افتاد ومن تمام روز را به شوق دیدن دریا صورت به پنجره چسبانده بودم ، ولی بعد از پشت سر گذاشتن چندین شهر ، روز به انتها رسید و راننده از تاریکی شب استفاده کرد ، میان برزد و در شهر کوچکی کنار یک مسافرخانه توقف کرد و گفت امشب را اینجا بخوابید شش صبح بطرف مشهد حرکت می کنیم .
غرو غر چند نفر بلند شد که پس دریا چی شد ؟ تبلیغ کرده بودید چهار ساعت توقف کنار دریا !!! این میان خانوم والده هم خیز برداشته بود و تنوره می کشید که : من پنج تومن اضافه پول بلیط دادم تا اتوبوس از جاده کناره بره و این دختره دریا رو ببینه و حسرت به دل نباشه ( خواست به من اشاره کند که چون من روی صندلی در خودم مچاله شده بودم ارنجش به جای پهلو و بازو ،محکم خورد به سرم ) ،،،،،
اعتراض ها فایده نداشت از دریا دور افتاده بودیم و راننده کنار دریا را به بازگشت ازمشهد موکول کرد . در مسافرخانه پچ پچی راه افتاده بود که این راننده کارش همین است،
مسیر راعوض میکند و مسافرهارا به این شهر می کشاند تا به نشانده اش سر بزند ، اینجا نشانده دارد …..
پیش از ظهر روز بعد به مشهد رسیدیم و من گیج از تخیلاتی که شکل مشخصی از دریا بخودش نمی گرفت ، ده شبانروز در چهارگوشه حرم تا نفس داشتم عبادت کردم ،
ولی هرچه کوشش میکردم نمی توانستم در ذهن به تصورم از دریا شکل مشخصی بدهم .
رودخانه را دیده بودم ، گاه فکر میکردم دریا هم مثل رودخانه جاری است منتها در ابعاد بسیار بزرگتر ، شکل کامل آنرا از روی عکس هایی که از دریا میدیدم نمی توانستم بفهمم ، حرکت عرضی موج هارا نمی فهمیدم .
در بازگشت از زیارت ، حوالی ساعت ده و نیم شب بود که با اتوبوس به کنار دریا رسیدیم ، همه جا تاریک بودو هوا گرم و نم دار . راننده اتوبوس را خاموش کرد و گفت چهار صبح به سوی
تهران حرکت می کنیم ، ،به جز صدای خش خش اب هیچ نشان دیگری از دریا نبود ،
مسافران خسته و کلافه از گرما در انتظار صبح ، چرت میزدند .
در گرگ و میش اسمان راننده حرکت کرد ، از ساحل دور می شدیم که هوا کمی روشن شد ، از شیشه عقب اتوبوس دریا را دیدم ، متحیر مانده بودم که چرا دریا مثل رودخانه جایی نمیرود ؟
و اب بجای سرازیر شدن چرا لمبر میزند ! .
که ناگهان خانوم والده با صدایی بلند پرسید ، دیدی دریارو ؟؟؟ دیگه نگی منو هیچ جا نمی بری ها اااااااا ، و بعد رو کرد به مسافر پشت سری و گفت : والله من پنج تومن اضافه پول بلیط دادم تا اتوبوس از جاده کناره بره و این دختره دریا رو ببینه و حسرت به دل نباشه ،،،،

از قصه هاى نیره رهگذر 

این نوشته در خواندنیها ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.