خاطره اى از دوران دانشجویى

image

 

یه استاد داشتیم هر سری میومد سر کلاس به دختر خانمها تیکه میانداخت.
یه روز دخترا تصمیم گرفتند با اولین تیکه ای که انداخت از کلاس برن بیرون….
قضیه به گوش استاد رسید (میدونید که، توسط عده اى  از آقا پسرهای جان بر
کف!)، جلسه بعد استاد کمى دیر اومد سر کلاس و برای توجیه دیر آمدنش گفت:


ازانقلاب داشتم میومدم، دیدم یه صف طولانی از دخترا تشکیل شده، رفتم جلو پرسیدم،
ای صف چیه ؟ گفتند با کارت دانشجویی شوهر میدن!
دخترا پا شدند که برن بیرون، استاد گفت: کجا میرید، وقتش تموم شد، تا ساعت ۱۰
بود! تمام کلاس رفت رو هوا ! “

این نوشته در هنر و ادبیات ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.