زاده شدن رستم

image

زال ، پس از آنکه همه سختیها را پشت سر گذاشت و شاهنشاه ایران را نیز با خود همراه ساخت تا توانست پیمان زناشویی با ( رودابه) دختر مهراب کابلی ببندد . دیری نگذشت که رودابه را باردار یافت .  اما، آبستنی او بسیار سخت و آزار دهنده بود زیرا که بار بسیار سنگینی را باخود همراه داشت .

بسی بر نیامد براین روزگار

 گه آزاده سرو اندر آمد ببار
شکم گشت فربی و تن شد گران

 شد آن ارغوانی رخش زعفران
بدو گفت مادر که: ای جان مام

  چه بودت که گشتی چنین زرد فام
چنین دادا پاسخ که من روز و شب

 همی برگشایم به فریاد لب
چنان گشته بی خواب و پژمرده ام

 تو گویی که من زنده ی مرده ام
رودابه از زمان باردارشدن نه خواب دارد و نه آرام و اکنون دیگر کوچگترین جنبشی از او ساخته نیست . زیرا که زمان زاده شدن رستم فرا رسیده است .
چنین تا گه زادن آمد فراز

 به خواب و به آرام بودش نیاز
بی آرام سیندخت از درد اوی

گرستی چو دیدی رخ زرد او
چنین شد که یک روز ازاو رفت هوش

 از ایوان دستان بر آمد خروش
خروشید سیندخت و شیخود روی

بکند آن سیه گیسوی مشگ بوی
یکایک به (دستان) رسید آگهی

که پژ مرده شد برگ سرو سهی
زال که از بی آرامی رودابه آشفته شده به نزد او می شتابد . زمانی که حال رودابه را چنان می بیند هراسان شده و سخت گریستن آغازمی گند و موی از سر خود می کند . به ناگاه به یاد می آورد که سیمرغ هنگام جدا شدن از او چند پر از خودرا به زال داده تا هنگام گرفتاری یکی از آن پرها را آتش بزند تا زود به کمک زال بشتابد .
به دل آنگهی زال اندیشه کرد

 وز اندیشه آسان ترش گشت درد
همان پر سیمرغ آمد به یاد

  بخندید و سیمرغ را مژده داد
آن گاه زال فرمان می دهن آتشی افروخته شده و پَر سیمرغ را بسوزانند تا از او یاری بخواهد .
یکی مجمر آورد و آتش فروخت

وزان پَر سیمرغ لختی بسوخت
هم اندر زمان تیره گون شد هوا

پدید آمد آن مرغ فرمان روا
چو ابری که بارانش مرجان بود

چه مرجان که آرامش جان بود
بیامد دمان تا به نزدیک زال

گزین جهان مرغ فرخنده فال

زال تا سیمرغ را می بیند ابتدا بر او آفرین کرده و سختی زاده شدن فرزند را با او درمیان می گزارد .
چنین گفت سیمرغ :

کین غم چراست

 به چشم هژبر اندرون نم چراست
از این سرو سیمین بر ماهروی

 یکی کودک آید تورا نام جوی

سیمرغ پس از آن که از کودک سخن می گوید که: چنین و چنان خواهد بود واو  آن چنان پهلوان خواه شد که درسراسر جهان هم آورد نخواهد داشت .  کار زاده شدن رستم را به زال می آموزد .
بیاوریکی خنجرآب گون

یکی مرد بینا دل پرفسون
نخستین به می ماه را مست کن

زدل بیم و اندیشه را پست کن
تو بنگر که بینا دل افسون کند

ز پهلوی او بچه بیرن کند
بکاود تهی گاه سروسهی

 نباشد مراو را زدرد آگهی
وزو بجه ی شیر بیرون کشد

 همه پهلوی ماه در خونئ کشد
وز آن پس بدوز آن کجا کرد چاک

 زدل دور کن ترس و اندوه و باک

و بدین کار به فرمان سیمرغ رودابه را بی هوش کرده و پزشگی دانا پهلوی او را شکافته و کودک(رستم) را به دنیا می آورد .
بیامد یکی موبدی چیره دست

 مر آن ماه رخ را به می کرد مست
بکافید بی رنج پهلوی ماه

بتابید مر بچه را سر زراه
چنان بی گزندش برون آورید

 که کس درجهان این شگفتی ندید
یکی بچه بد چون گوی شیر فش

به بالا بلند و به دیدار کش

 رودابه پس از دنیا آوردن نوزاد و پایان یافتن دردهای سخت چند ماهه زیر لب گفته است : رَ ستَم . به چم این که : ازدرد رها شدم بس نام کودک را رستم ندادند
وشاید این نخستین بار بوده که کار ( سزارین ) انجام شده است .
بنا براین نباید بگوییم ( سزارین) بل باید گفت :  رستمین !!!

پارسی را پاس بداریم
م . ح . تقوی گیلانی

این نوشته در هنر و ادبیات ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.