سالوس زاهدان ِ حقیقت مجاز کن !

image

آزرده‌ام از آن بتِ بسیار ناز کن

پا از گلیم خویش فزون‌ تر دراز کن

با آنکه از ر‌ُخش خط مشکین دمیده باز

آن ت‍ُرکِ نازکن نشود ت‍َرکِ ناز کن

ازچشم بد کنند همه خلق احتراز

من گشته‌ام ز چشم نکو احتراز کن

رند شرابخوارم و در سینه‌ام دلى است

پاکیزه‌ تر ز جامه شیخ‌ِ نماز کن

من از زبان خویش ندارم شکایتی

چشم است بیشتر که ب‍َو‌َد کشف راز کن

من پروراندمت که تو با این بها شدی

طفلی ندیده‌ام چو تو بر دایه ناز کن

بویی ز بوستان محبت نبرده‌اند

سالوس زاهدانِ حقیقت مجاز کن

آن را که آز نیست به شاهان نیاز نیست

سلطان وقت خویش ب‍ُو‌َد ترکِ آز کن

جاودانه ایرج میزا

این نوشته در هنر و ادبیات ارسال و برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.