سیمرغ افسانه اى

securedownload
داستان سیمرغ از تمام مرغان افسانه ای براى ما آشناتر است ،  چنان که در بهرام یشت آمده کسی که استخوان یا پری از این مرغ دلیر با خود داشته باشد هیچ مرد دلیری نمى تواند اورا  براندازد و آن پر او را هماره نزد کسان گرامی خواهد داشت در مینو خرد آمده است که  آشیان سیمرغ بر درخت هورسپ تخمک است هر گاه سین مرغ از آن برخیزد هزار شاخه از آن درخت بروید و چون بر آن نشیند هزار شاخه از آن بشکند و تخم هایش پراکنده گردد  سیمرغ در حقیقت سین مرغ بوده و سین در زبان باستان به معنی باز بوده است. بنابر این سین مرغ به معنای باز شکاری است و در زبان عربی معادل سیمرغ و عنقا است. سیمرغ که نخست بر درخت هروسپ آشیان داشت، هنگام زاده شدن زال از مادر به البرز کوه نقل مکان کرد و در نهایت به قله قاف رفت.

جهان پهلوان سامِ  نریمان ماه رویی در شبستان داشت و از او به آوردن فرزندی امیدوار بود،  ماه روی از سام بار گرفت و پسری زاد سپید موی جهان پهلوان از دیدن فرزند سپید موی سخت غمگین گشت و از نوزاد خود روی بتابید و کودک را که بعد ها زال نام گرفت به کوه دماوند بردند که جایگاه سیمرغ بود. سیمرغ که در پی غذا برای جوجه های خود گشت زنى میکرد ، زال را یافت و به لانه برد. بچه گان سیمرغ را به فرمان خدا مهر جنبید و از خوردن او پرهیز کردند. سیمرغ برای تغذیه زال نازک ترین شکار ها را برمی گزید و خونشان را در گلوی نوزاد می ریخت تا آن کودک خردمند وپرمایه گشت و مردی سروبالا شد. از حال وی به سام آگهی رسید و بر اثر خوابی ترسناک روی به البرز کوه آورد و خواستار فرزند شد ولى بر شدن به بالای کوه امکان پذیر نبود.

ناگزیر سیمرغ پس از آنکه زال را به رفتن نزد پدر راضی کرد، او را از ستیغ کوه بر گرفت و نزد پدر نهاد زال علاوه بر سخن گفتن که از سیمرغ فرا گرفته بود، دانش های بسیار نیز از او آموخته بود. نام دستان را نیز سیمرغ بر وی نهاد در هنگام وداع سیمرغ چند پر خویش را به زال داد که در هنگام سختی آتش زند واز او یارى خواهد و از این پس هر گاه زال در کاری فرو میماند پر سیمرغ را به آتش می نهاد.

نخستین  بار به هنگام زاده شدن رستم چون زادن کودکى بدان تن و توش که گفته شده  نه تنها دشوار بلکه نا ممکن بود، زال از سیمرغ استمداد کرد و رستم به یارى  سیمرغ تندرست  به دنیا آمد: 

بیامد   یکى  موبد    چیره دست

مرآن ماهرخ را به مى کرد مست

بکافید    بى رنج     پهلوىِ   ماه 

بتابید  مر بچه  را    سر  ز  راه 

چنان  بى گزندش    برون  آورید 

که کس در جهان آن شگفتى ندید  

بادگر  چون رستم در جنگ  با اسفندیار رویین تن فرو ماند، زال از سیمرغ کمک خواست و سیمرغ پر خویش را به وی داد که بر زخمهای رستم بمالد تا شفا یابد و سپس رستم را به مکان درخت هروسپ تخمک راهنمایی کرد و به او گفت که تیری با دو پیکان و سه پر از چوب درخت بسازد و به چشمان اسفندیار که تنها نقطه آسیب پذیر وی بود بزند ورستم چنین کرد : 

تهمتن  گز   اندر کمان راند  زود

بران سان که سیمرغ فرموده بود

بزد  تیر  بر چشم       اسفندیار

سیه شد  جهان پیش   آن نامدار

خم آورد  بالای       سرو سهی

ازو  دور شد     دانش و فرهی

نگون شد سر شاه یزدان‌ پرست

 

این نوشته در هنر و ادبیات ارسال و برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.