شاهنامه دریاى دانش وخرد

  1. image
    شاهنامه‏ دریای دانش و خرد است.
    واژه‏ ی «خرد» که به جرأت می‏توان‏ گفت تکیه کلام فردوسی در سرودن‏ شاهنامه است، در هنگامه¬های گوناگون تکرار شده است. در همان آغاز شاهنامه و پیش از مقدمات دیگر، فردوسی پاره¬ای از پیشگفتار منظوم خود را در ستایش خرد آورده است.
    این مانندهاتنها تا پایان جلد نخست شاهنامه گرد آوری شده
  2. آغاز شاهنامه:
  3. به نام خداوندِ جان و خرد ،
    کزین برتر اندیشه برنگذرد
    خرد را و جان را همی سنجد او
    در اندیشه ‏ی سخت کی گنجد او
    خرد گر سخن برگزیند همی‏
    همان به گزیند که بیند همی
  4. ـ اندر ستایش خرد:
    خرد بهتر از هرچه ایزدت داد
    ستایش خرد را به از راه داد
    خرد افسر شهریاران بُوَد
    خرد زیورِ نامداران بود
    خرد زنده‏ی جاودانی‏شناس‏
    خرد مایه‏ی زندگانی‏شناس‏
    خرد رهنمای و خرد دلگشای‏
    خرد دست گیرد به هر دو سرای‏
    کسی کو خرد را ندارد ز پیش‏
    دلش گردد از کرده‏ ی خویش ریش‏
    از اویی به هر دو سرا ارجمند
    گسسته خرد پای دارد به بند
    خرد را و جان را که یارد ستود
    و گر من ستایم که یارد شنود
  5. ـ پادشاهی فریدون:
    ندارید ترس و نه شرم از خدای‏
    شما را همانا خرد نیست رای
    ـ پاسخ شاه یمن:
  6. زبان راستی را بیاراسته‏
    خرد داشته،عقل پیراسته
  7. ـ گفتار فریدون به پسران:
    چه گفتند گفتندگان پُر خرد
    هر آن‏کس که بد کرد کیفر بَرَد
    که بر ما چنین گشت گردان سپهر
    خرد خیره شد، تیره شد جای مهر
  8. در مردن فریدون:
  9. جهانا سراسر فسوسی و باد
    به تو نیست مردِ خردمند شاد
  10. روزگارِسام:
  11. چو بیدار شد بخردان را بخواند
    سرانِ سپه را همه برنشاند
    زبان و خرد بود و رایِ درست‏
  12. به تن نیز یاری ز یزدان بجُست
    روزگارِ منوچهر:
  13. ز سهم وی و بویه‏ ی پور خویش‏
    خرد در سرم جای نگرفت بیش
  14. سام و زال:
  15. به مهر و به خوبی و داد و خرد
    زمانه همی از تو رامش برد
    دگر با خردمند مردم‏نشین‏
    که نادان نباشد بر آیین و دین
  16. زال و رودابه:
  17. چو ما صد هزاران فدای تو باد
    خرد ز آفرینش روای تو باد
    همی هر زمان مهرشان بیش بُود
    خرد دور بد آرزو پیش بود
    دل از من رمیده است و هوش و خرد
    بگویید کاین را چه درمان برد
  18. مهراب پدر رودابه:
  19. بدو گفت کای شُسته مغز از خرد
    به پر گوهران این کی اندرخورد
    وزان پس همان کس که رای آیدت‏
    روان و خرد رهنمای آیدت
  20. سام و دیدن رستم:
  21. به فرمان شاهان دل آراسته‏
    خرد را گزین کرده برخواسته
  22. شاهی نوذر:
  23. خردمند رنج اندرون کی برد
    که بگذارد آن جای و خود بگذرد
  24. افراسیاب:
  25. سر مردِ جنگی خرد نسپرد
    که هرگز نیامیخت کین با خرد
    درازست دست فلک بَر بدی‏
    همه نیکویی کن اگر بخردی
  26. پادشاهی کاووس:
  27. ز پند خرد گر بگردد سرش‏
    پشیمانی و رنج باشد برش
  28. فردوسی به دنبال این است تا خرد را در ژرفای هستی، رگ و خون انسان جای دهد و او را بر کشتی اندیشه سوار کند و در دریای آرام به گشت و گذر وادارد. به همین جهت می¬گوید:
    بر کسی که تار و پود وجودش داد و خرد باشد باید درود فرستاد. از طرفی خرد را تاج شهریاران و زیور نامداران قلمداد می¬کند؛ بلاگردان انسان را خرد می¬داند و ابزار دوری از بدی می شناساند:
  29. «ز ما باد برجان آن کس درود
    که داد و خرد باشدش تار و پود
    خرد افسر شهریاران بود
    همان زیور نامداران بود
    رهاند خرد مرد را از بلا
    مبادا کسی در بلا مبتلا
    بداند بد و نیک مرد خرد
    بکوشد ز داد و بپیچد ز بد»
این نوشته در هنر و ادبیات ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.