شبِ مهناز شعرى زیبا از صادق دهقان

 image

سرخی کفشت ای مَه، از خون عاشقان است

کاری نمی‌توان کرد، پای تو در میان است

چشمانت، خانه‌زاد گرگ است

که هر شب به قلب آرامم یورش می‌آورد

و این برّه‌ی مغموم را آواره دشت‌ها می‌کند.

 

به بوی پیراهنت،

کنعانیان، پی در پی، یوسف از چاه بَر می‌کشند

و تو، مرا در خلسه بودن‌ها و نبودن‌هایت، آشفته نگه می‌داری.

 

من همان گنگ خواب‌دیده‌ی آستان تواَم عزیز

بگذار در خواب،

از ترس نبودنت بمیرم تا در بیداری.

 

جهان‌آشوبی است در نگاه همیشه بهارت، مَه‌ناز

که رودهای جهان را تسخیر می‌کند

و آوازهایم را در جُلجُتا به صلیب می‌کشد.

زیباتمنای زمین!

کار ماه تمام است؛

بیا از خورشید قصه کنیم.

این نوشته در هنر و ادبیات ارسال و برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.