صیادِ من بهار که فصل شکار نیست

imageما عاشقیم و خوشتر از این کار کار نیست
یعنی به کارهای دگر اعتبار نیست
دانی بهشت چیست که داریم انتظار؟
جز ماهتاب و باده و آغوش یار نیست
فصل بهار فصل جنون است و این سه ماه
هر کس که مست نیست یقین هوشیار نیست
دیشب لبش چو غنچه تبسم به من نمود
اما چه سود ز آن که به یک گل بهار نیست
امیدِ شیخ بسته به تسبیح و خرقه است
گویا به عفو و لطف تو امیدوار نیست
بر ما گذشت نیک و بد اما تو روزگار
فکری به حال خویش کن این روزگار نیست
بگذر ز صید و این دو سه مه با عماد باش
صیادِ من بهار که فصل ِشکار نیست

           شادروان عماد خراسانی

این نوشته در هنر و ادبیات ارسال و برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.