کوچه معرفت

image

کوچه ای را بود نامش معرفت …
مردمانش با مرام از هر جهت …
سیل آمد کوچه را ویرانه کرد …
مردمش را با جهان بیگانه کرد …
هرچه در آن کوی بود از معرفت …
شست و با خود برد سیل بی صفت …
از تمام کوچه تنها یک نفر …
خانه اش ماند و خودش جست از خطر …
رسم و راه نیک هرجا بود و هست …
از نهاد مردم آن کوچه است …
چونکه در اندیشه ام اینگونه ای …
حتم دارم بچه ی آن کوچه ای ..

این نوشته در هنر و ادبیات ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.