هوشیاران دٓم از جنون زده اند


هوشیاران، دم از جنون زده اند

خیمه از بخردی برون زده اند
تا کسی پی به رازشان نَبَرد

همه جا نعل واژگون زده اند

گاه، با ذکرِ لیلی و مجنون

دم ز افسانه و فسون زده اند
گه، چو فرهاد از غمِ شیرین

تیشه بر کوه بیستون زده اند

گاه، منصوروار بر سرِ دار

دم ز حق، پیشِ خلق دون زده اند
گه، چو مشتاق عارفِ جانباز

بین جهّال ارغنون زده اند

گوهرِ عشق تا به کف آرند

غوطه عمری به بحر خون زده اند
پرچم عشق را گرفته بدست

پشت پا بر همه فنون زده اند

نقد جان داده‌اند در ره دوست

نِی دم ازچند و نی زچون زده‌اند
رهنوردانِ راهِ عشق ”دهش”

گام، همراه رهنمون زده اند.

سروده زنده یاد عبدالله دهش کرمانی(مظفرعلی)

این نوشته در هنر و ادبیات ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.