پدر کش پادشاهى را نشاند

نظامى گنجوى

در محدوده آنسوی سیحون تا کاشغر و یارکند و بدخشان  …. ترکی پارسی گوی بنام عبدالرشید خان حکومت میکرد که چون به پیری رسید، فرزندش بنام عبدالکریم را به امارت آق سو نامزد کرد که پسر نپذیرفت!!

از او دلیلش را پرسیدند گفت: درخدمت پدر بزرگوارم میباشم و زندگانی ایشان را غنیمت می شماریم….. بعضی حسودان به خان رسانیدند که فرزندت دغدغه پادشاهی دارد و با این گفته، خان را مشوش ساختند. پس خان، عبدالکریم را طلبیده و گفت که این بیت را بنویس:

پدر کُش، پادشاهی را نشاید

اگر شاید، بجز شش مَه نپاید

عبدالکریم خان فی الحال نوشت و کمربند خود را به گردن انداخته و با زاری و لرزان به دو زانوی ادب نشسته و همچنان گریان بود که پدرش در حق فرزند رشید خود دعای خیر نمود و خشنودی ها کرد.
سپس فرزند را از سرنوشت شیرویه که پدرش خسروپرویز را کشت!

منتصر خلیفه که پدر را کشت!

عبداللطیف تیموری که الغ بیگ را کشت!

صحبت کرده و اضافه نمود که همگی این پادشاهزاده های بدبخت به شش ماه زیادتر نزیستند.

                                   تاثیر فرهنگ ایرانی را میبینید؟

                شادروان استاد  باستانی پاریزی، مجله چیستا

این نوشته در هنر و ادبیات ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.