پژوهشى بر داستان دروغین اسکندر !

image

پژوهش هاى انجام شده نشان داده است که سفر جنگی الکساندر مقدونی به ایران و هند  یک رمان یا افسانه تاریخی است و اگر در نوشتارها ژرف نگری شود روشن خواهد شد که نویسندگان این افسانه از وضع جغرافیایی درون ایران و هند بکلی ناآگاه بوده‌اند. نام شهرها و سرزمین‌ها که در این افسانه آورده شده نشان دهنده بی‌اطلاعی آنها می‌باشد. برای نمونه الکساندر در این سفر جنگی در شرق یا خاور افغانستان به کوه‌های قفقاز می‌رسد و و و…. شوربختانه نویسندگان و مورخان اروپایی، که در این گونه موضوع‌ها خالی از تعصب نیستند، این سفر جنگی را یک واقعیت فرض نموده و بیشتر این نام‌های جغرافیایی را به محل‌هایی اطلاق نموده‌اند که به آن سرزمین‌ها چسبندگی ندارد. آریا را با هرات و باکتریا را با بلخ و هیرکانی را با گرگان و و و تطبیق نموده‌اند و و و … که از تکرار دوباره آن می‌گذریم و خوانندگان گرامی را به نوشتارهای پیشین راهنمایی می‌کنیم و می‌افزاییم که از این افسانه‌سازی‌ها در داستان سفر جنگی الکساندر کم نیست و اگر بخواهیم وارد جزئیات شویم مثنوی هفتاد من کاغذ شود.

در نوشتار امروز داستان اسکندر را در شاهنامه حکیم توس (فردوسی) بررسی می‌کنیم. به طوری که تاریخ‌نویسان اروپایی و شماری از مورخان ایرانی نوشته‌اند اشکانیان حدود پانصد سال در ایران فرمانروایی کرده‌اند و فرمانروایی آنها یکی از طولانی‌ترین حکومت‌ها در ایران بوده است. آنها با محاسبه اروپاییان از سال ۲۵۱ پیش از میلاد تا سال ۲۲۶ میلادی یعنی ۴۷۶ سال نزدیک به پنج سده فرمانروایی داشته‌اند. و به نظر نویسنده این نوشتار از سال ۳۳۰ پیش از میلاد تا ۲۲۶ میلاد یعنی تا روی کار آمدن اردشیر سلطنت کرده‌اند. تازه در آغاز سلطنت اردشیر چهل سال اختلاف است که در این صورت اشکانیان حدود شش سده فرمانروا بوده‌اند. نوشته‌اند که الکساندر مقدونی مدت یازده سال فرمانروایی کرده که از این مدت هفت سال آن در سفر جنگی به ایران و هند گذشته است. با شگفتی دیده می‌شود که در شاهنامه فردوسی برای فرمانروایی هفت ساله الکساندر دوهزاروششصدوسی بیت شعر سروده شده، در حالی که برای فرمانروایی پانصد یا ششصد ساله اشکانیان پانزده یا شانزده بیت سروده شده است و در این دوره که بارها لژیون‌های رُمی دچار شکست شده‌اند در شاهنامه آمده:

چو کوتاه بُد شاخ و هم بیخشان

نگوید جهاندیده تاریخشان!!

از آنها بجز نام نشنیده‌ام

نه در نامه خسروان دیده‌ام!!

این شرح کوتاه نشان می‌دهد که نخست داستان اسکندر در شاهنامه الحاقی است و دوم آن که در این برهه از زمان در تاریخ دست برده‌اند. خوانندگان گرامی می‌دانند که در پایان شاهنامه داستان‌هایی چون «برزونامه» و «فرامرزنامه»، «کک کهزاد» و … که گوینده آنها نامعلوم است به نام «ملحقات» آورده شده است. حال اگر خیلی خوش‌بین باشیم، باید داستان اسکندر را در شاهنامه یکی از این ملحقات بدانیم که بعدها به شاهنامه اضافه شده است. آنچه مسلم است داستان اسکندر در شاهنامه اثر طبع استاد توس (فردوسی) نیست.

اینک به چند بیت از قصه اسکندر در شاهنامه توجه فرمایید:

اسکندر در هندوستان با دختر پادشاه هند به آئین مسیحایی پیوند زناشویی می‌بندد:

نشستند و او را به آیین بخواست

به رسم مسیحا و پیوند راست

آیا حکیم توس نمی‌دانسته که اسکندر پیش از مسیح بوده است؟ در شاهنامه می‌خوانیم:

درفش پس و پشت سالار روم

نبشته برو سرخ و پیروزه بوم

همای از برو خیزرانش قضیب

نبشته بروبر محبّ‌الصلیب

آیا این شعرهای سست و بی‌مایه با واژه‌های ناهنجار و رکیک با شیوه فردوسی بزرگ سازگار است؟ آیا فردوسی نمی‌توانسته بجای ترکیب «محب‌الصلیب» بگوید دوستدار صلیب؟ همچنین آمده:

به دادار دارنده سوگند خورد

به دین مسیح و به تیغ نبرد

به دین مسیحا به گفتار راست

به داننده کو بر زبانم گواست

به آئین و دین صلیب بزرگ

به جان و سر شهریار سترگ

به زنّار و شمّاس و روح‌القدس

کزین پس مرا خاک در اندلُس

در شاهنامه اسکندر با خضر همسفر شده و به ظلمات می‌رود. در شاهنامه اسکندر به مکه می رود و حرم را طواف و مقام ابراهیم را زیارت می‌کند (لابد حاجی هم شده است، ن) آمده:

سکندر بیامد به سوی حرم

گروهی برو شاد و بهری دژم

در آن جای با گنج و دیهیم رفت

به دیدار خان براهیم رفت

که خان حرم را برآورده بود

بدان اندرون رنج‌ها برده بود

خداوند خواندیش بیت‌الحرام

بدو شد تو را راه یزدان تمام

نژاد سماعیل را برکشید

هر آنکس که او مهتری را سزید

پیاده بیامد به بیت‌الحرام

سماعیلیان زو شده شادکام

(شعرها از شاهنامه به تصحیح آقای دبیر سیاقی نقل شد).

از آنچه تا اینجا نقل شد و مشت نمونه خروار است، آشکار می‌شود که بخش اسکندر در شاهنامه فردوسی الحاقی و جعلی است. زنده‌یاد وحید دستگردی در مقایسه اسکندرنامه فردوسی با اسکندرنامه نظامی می‌نویسد:

«در مقام سنجش نظامی و فردوسی بهتر آن است که از اشعار شرفنامه (اسکندرنامه نظامی گنجوی) و شاهنامه را در ترازوی ذوق بگذاریم، زیرا بحر هر دو اشعار یکی‌ست و ذوق سلیم و فکر مستقیم را حکم قرار دهیم تا معلوم گردد مقام شاعری نظامی کجا و فردوسی کجاست…».

بدیهی است این داوری نادرست از آنجا ناشی شده که اشعار اسکندر در شاهنامه فردوسی را اثر طبع فردوسی پنداشته و در انتساب آنها به فردوسی شک نداشته است وگرنه هر گاه شعرهای اصلی شاهنامه را ملاک سنجش قرارمی‌داد در داوری خود تجدیدنظر می‌کرد.

جالب است که در همان زمان‌ها کارنامه اسکندر را دروغ دانسته‌اند. فرخی سیستانی هم زمان فردوسی می‌گوید:

فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر

سخن نوآر که نو را حلاوتی است دگر

فسانه‌ای کهن و کارنامه‌ای به دروغ

به کار ناید رو در دروغ رنج مبر

از آنچه آورده شد، بخوبی دستبردگی در تاریخ و بویژه در دوره فرمانروایی اشکانیان آشکار می‌شود. این دستبردگی مسلماً در زمان ساسانیان انجام گرفته است. چه پس از آنکه اردشیر بابکان بر اردوان پنجم، واپسین شاهنشاه اشکانی پیروز شد، سلسله ساسانی را پایه‌گذاری کرد. دین زردشتی نوین را دین رسمی قرار داد. اینکه می‌نویسیم رزدشتی نوین برای این است که در آن روزگار حدود دو هزار سال از زمان زردشت می‌گذشته و برای زنده کردن آن دین لازم بوده که رفرمی صورت بگیرد که افزون بر تجدیدنظر در دین، سیستم فدرال که در زمن اشکانیان حکمفرما بود، به حکومت متمرکز تبدیل شده و در مبارزه با دین سابق (دین یا آئین مهر در زمان اشکانیان) پادشاه که از طرف مجلس مهستان انتخاب می‌شد، در دین و آئین نو به صورت موروثی درآید. دیاکونوف تاریخ‌نویس روسی در «تاریخ ماد» آورده که در آن زمان مانند رم در ایران نیز شاه از طرف مجلس بزرگان برگزیده می‌شده است. (صفحه ۵۰۱ تاریخ ماد)

نوشته‌اند: «اردشیر در کار غش در تاریخ تا آن اندازه پیش رفت که دوره سلطنت اشکانیان را کوتاه و طول سال میان اسکندر و خودش را ۲۶۰ سال یا به قولی ۲۶۶ سال قرار داد.» (بیست مقاله تقی‌زاده صفحه ۳۱) برای سلطنت اردشیر ۱۹ روایت و سال‌های مختلف و برای سلطنت شاپور اول، پسر اردشیر بیست روایت نقل شده است (ص ۲۵۲ همان کتاب).

حدود ۷ یا ۸ سده پس از اسکندر در یونان، کتابی درباره اسکندر نوشته شده که تألیف آن را به کالیستنس نسبت داده‌اند.

این کتاب که داستان افسانه‌ای بیش نیست، اسکندر را آنچنان که دلشان خواسته به قلم آورده‌اند. در افسانه‌ها آمده که کالیستنس مورخی بوده که در رکاب اسکندر وقایع را یادداشت می‌کرده است و در پایان نیز در زندان اسکندر مرده است. نویسنده اسکندرنامه جدید به کالیستنس دروغی معروف شده است و این کتاب به زبان‌های لاتینی، ارمنی، عبری و عربی برگردانده شده و از آنجا وارد ادبیات و تاریخ ایران شده است. بی‌شک خداینامه پهلوی که مأخذ اصلی شاهنامه بوده، چنین فصلی را درباره اسکندر نداشته است….» (پورداود در مقدمه لغت‌نامه دهخدا در نوشتار تحت عنوان دساتیر).

گفتنی در این باره فراوان است از جمله آن که در تاریخ‌های عمومی خاورزمین از دو اسکندر نام برده‌اند که از یکی به نام ذوالقرنین اکبر و به اصطلاح تاریخ‌نویس که نام شریفش اسکندر و از مخالفان دین زردشت بوده و با آن مبارزه کرده است، یکی هم اسکندر مقدونی است که بعضی‌ها سعی کرده‌اند سرگذشت این دو را بهم بیامیزند. (تاریخ حبیب السیر ج۱) مسعودی مورخ مشهور می‌نویسد: «ایرانیان با اقوام دیگر  در تاریخ اسکندر یک اختلاف بزرگ دارند و  بسیاری از مردم در آن غافل مانده‌اند به طوری که ما در ولایات فارس و کرمان و دیگر سرزمین‌های عجمان دیده‌ایم این یک راز دینی و شاهی است و تقریباً هیچکس بجز موبدان و هیربدان و اهل علم و درایت ندانند. (التنبیّه والاشراف، ص ۹۱ ترجمه فارسی)

باید توجه داشت که در طول تاریخ به نام شاهان و سرداران داستان‌هایی نوشته شد که کاملاً ساختگی و خیالی و در حقیقت افسانه‌سرایی است مثل کتاب سیروپدی که زیر عنوان «تربیت کورش» ترجمه شده، داستان مربوط به کورش شاهنشاه بزرگ ایران است که گزنفون فیلسوف و شاگرد سقراط آن را نوشته و کورش بزرگ را نمونه والای اخلاق و کشورداری معرفی کرده است و مسایلی از تاریخ را در آن وارد نموده، ولی معلوم می‌شود که مقصود مؤلف آن بوده که رسم کشورداری و اخلاق را به یونانیان نشان بدهد (تاریخ ماد تألیف دیاکونوف روسی ص ۴۸، ۳۲۲ ترجمه کریم کشاورز). همچنین نزدیک‌تر به خودمان درباره تیمورلنگ کتابی به نام تزوک تیموری نوشته شده که شرح دلاوری‌های او را در جنگ‌ها شرح داده‌اند، در حالی که این شرح‌ها صد در صد خیالی است که با حوادث تاریخی بهم آمیخته‌اند. تیمور از دست و پا فلج بوده و نمی‌توانسته بعضی کارها که به او نسبت داده‌اند انجام دهد. در همان زمان شاه نعمت‌الله ولی صوفی معروف سروده:

نیم تنی ملک سلیمان گرفت

گشت گدا خسرو روی زمین

پای نه و خنگ فلک زیر ران

دست نه و ملک به زیر نگین

پنبه غفلت به در آور ز گوش

چشم گشا قدرت یزدان ببین

این همه او می‌دهد او می‌کند 

کیست که گوید که چنان یا چنین

در حقیقت می‌توان گفت که شرح حال اسکندر مقدونی به تقلید از کورش

نامه یا تربیت کوروش گزنفون نوشته شده است. با ژرف نگری در این نوشتار و نوشتارهای دیگر افسانه ساختگی و خیالی بودن سفر جنگی اسکندر بخوبی آشکار می‌شود. گفتنی در این موضوع فراوان است که شاید در نوشتارهای آینده به آگاهی علاقمندان برسد

                  ًً                                                         ” اصلان غفارى “

پیکره مقدس میترایی
که به دروغ می گوند مجسمه هرکول است، و آنرا نشانی و سندی از حمله اسکندر مقدونی به ایران می نامند. این پیکره در سال ۱۳۲۷خورشیدى در محل کنونی کشف شد. زمان ساخت آن حدود ۱۵۰ ق.م، تعیین کرده اند، که برابر با اواسط سلطنت مهرداد اول اشکانی معروف به اشک نهم است، البته این زمان جای باز نگری علمی جدید دارد. کتیبه ای در پشت این پیکره به زبان آشوری است، این زبان بسیار قدیمی تر از زمان پیدایش خط یونانی می باشد. نمونه این مجسمه که مانند ایزد مهر است، در چندین معبد میترایی اروپایی وجود دارد، که بسیار شبیه هم هستند

image

این نوشته در خواندینهای علمی ارسال و برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.