نگاهی دیگر به اسطوره ی گیلگمش

در آن دوردست‏ها
که زمان خود را گم کرده است،
کسی است که به ما می‏گوید:
کوه با نخستین سنگ آغاز می‏شود،
و انسان با نخستین رنج…

اسطوره‏ گیلگمش که به قولی کهن‏‌ترین اسطوره‏ جهان و حدود چهارهزار سال عمر دارد، داستان تکامل و رنج و به پوچی رسیدن انسان است آن‏چه باعث امتیاز این اسطوره بر دیگر اساطیر جهان می‏‌شود، ضرب آهنگ فلسفی آن است که در هر بخش یا طنینی دیگر ذهن انسان
امروز را درگیر می‏‌کند و گرنه ظاهر داستان از بافت ساده‏‌ای برخوردار است و مانند هر اسطوره‏ دیگر بر پایه‏ وقایع ناباورانه قرار دارد:

گیلگمش آفریده‏‌ای است خدا- انسان به این معنا که دو سوم او آفرینش خدایی دارد و یک سوم انسانی. پس می‏‌توان گفت او واسطه‏‌ای است میان خدا و انسان. وی با ستمکاری و خودکامگی بسیار بر سرزمین اوروک (Uruk) فرمانروایی می‌کند و چون چیزی به جز خوردن
و نوشیدن و هوس‏رانی و ستم‏کاری نمی‌‏‌داند، همه‏ چیزهای خوب را برای خود می‏‌خواهد. از این رو دختران و زنان را از پدران و همسرانشان می‏‌رباید و میان خانواده‏‌ها آشوب و اندوه به‌وجود می‏‌آورد، به طوری که مردم اوروک از ستم او به جان می‏‌رسند، پس نزد خداوند می‏‌روند
و از او می‏‌خواهند تا موجود دیگری را بیافریند که در مقابل گیلگمش از آنان دفاع کند.

خداوند می‏‌پذیرد و انسانی به نام انکیدو (Enkidu) می‏‌آفریند و به زمین می‏‌فرستد. آن دو پس از دیدار، ابتدا با هم می‏‌جنگند اما بعد از آن با هم دست دوستی و مهر می‏‌دهند و بر آن می‏‌شوند که تا پایان از یکدیگر جدا نشوند. از آن پس با هم یگانه می‏‌گردند
چونان یک روح در دو جسم.

کم‏‌کم‏ گیلگمش در کنار انکیدو که روانی آرام و شکیبا دارد، خوی ستم‏کارانه‏ خود را ترک می‏‌کند و تصمیم می‏‌گیرد با یاری وی به جنگ غول شروری به نام خوم بابا = هوم بابا (Humbaba) برود که از مدت‏ها پیش باعث وحشت و نگرانی مردم سرزمینش شده است. اما
پس از پیروزی در راه بازگشت انکیدو بر اثر نفرین ایشتر (Ishtar) که از حوادث جنبی داستان است، بیمار می‏‌شود و پس از چند روز در منتهای رنج می‏‌میرد.

بعد از مرگ انکیدو نخستین رنج بر گیلگمش که اکنون دیگر خوی انسانی گرفته است، آشکار می‏‌شود. او به حقیقت مرگ پی می‏‌برد و به دردمندی‏های انسان، هوشیار می‏‌شود. پس در حالی که لحظه‏‌ای از اندوه مرگ همزادش انکیدو غافل نمی‏‌ماند و همواره برایش مرثیه‏‌های
غم‏‌انگیز می‏‌خواند، در جست‏جوی راز جاودانگی و بی‏‌مرگی بر می‏آید. سفرهای بسیار می‏کند و با آفریده‏‌های گوناگون روبه رو می‏شود و از آنها راز نامیرایی را می‏‌پرسد، همه به او می‏‌گویند که مرگ سرنوشت محتوم بشر است و بهتر است به جای اینکه به مرگ بیندیشد این چند
روزه‏ زندگی را به شادی بگذراند. اما گیلگمش نمی‏‌پذیرد. سرانجام با رهنمود پیری که راز جاودانگی را می‏‌داند و پس از گذر از آب‏های مرگ‏زا، گیاه جاودانگی را از ژرفای اقیانوسی به دست می‏‌آورد، اما آن را نمی‏‌خورد بلکه بر آن می‏‌شود گیاه را به اوروک برده و با مردم
سرزمینش در آن شریک شود. ولی ماری در یک لحظه از غفلت او استفاده می‏‌کند، گیاه را می‏‌رباید و می‏‌خورد و پوست می‏‌اندازد و جوان می‏‌شود.(از این رو در فرهنگ نمادها، مار نماد جوانی و نامیرایی است).

آن‏گاه گیلگمش خسته، سرشار از بیهودگی و اندوهناک از سفر ناکام خود به اوروک باز می‏‌گردد. به نزد دروازه‏‌بان مرگ می‏‌رود و از او می‏‌خواهد که انکیدو را به وی نشان دهد تا راز مرگ را از او جویا شود. دروازه‏‌بان سایه‏‌ای از انکیدو را به وی می‏‌نمایاند.
سایه با زبانی نامفهوم میرایی انسان و غبار شدنش را برای او باز می‏‌گوید. آنگاه قهرمان به پوچی رسیده، به سرنوشت خویش تسلیم می‏‌شود، برزمین تالار می‏‌خوابد و به جهان مرگ می‏‌شتابد…

به طور کلی فلسفه، دین، اسطوره و روان‏شناسی که با هم ارتباطی تنگاتنگ دارند، همه بر این باورند که در آغاز انسان ازلی نر- ماده (دو جنسی Hermaphrodite) بوده است. چنان که افلاتون در رساله‏ میهمانی (Symposium) می‏‌گوید:

خدایان نخست انسان را به صورت کره‏‌ای آفریدند که دو جنسیت داشت. پس آن را به دو نیم کردند به‏‌طوری که هر نیمه‏ زنی از نیمه‏ مردش جدا افتاد، از این رو است که هرکس به دنبال نیمه‏ گمشده‏ خود سرگردان است و چون به زن یا مردی بر می‏‌خورد می‏‌پندارد
که نیمه‏ گمشده‏ او است.

در تلمود (TALMUD)، شرح تورات هم آمده است که خداوند آدم را دارای دو چهره آفرید. چنان که در یک سو، زن قرار داشت و در سوی دیگر مرد. سپس این آفریده را به دو نیم کرد.

در اسطوره‏‌های ایران باستان هم مرد و زن (مشی و مشیانه) هر دو ریشه‏ یک گیاه ریواس بودند که این ریشه چون رویید و از زمین بیرون آمد به دو ساقه‏ همانند تقسیم شد. آن‏گاه یکی نماد مرد (مشی) و دیگری نماد زن‌ (مشیانه) شد.

کارل گوستاویونگ هم در روان‏شناسی به

دو جنسی بودن انسان ازلی اشاره‏‌ای آشکار دارد و می‏‌گوید حتی در پیش از تاریخ هم عقیده وجود داشته که انسان ازلی هم نر است و هم ماده.

در فرهنگ نمادها روان زنانه را آنیما (ANIMA) و روان مردانه را آنیموس (ANIMUS) خوانده‏‌اند.

یونگ، آنیما و آنیموس را از مهم‏ترین آرکی‌تایپ‏‌ها در تکامل شخصیت می‏‌داند و می‏‌گوید: در نهایت انسانی به کمال انسانیت خود می‏‌رسد که آنیما و آنیموس در او به وحدت و یگانگی کامل برسند. یونگ یکی شدن آنیما و آنیموس را ازدواج جادویی خوانده است.

هر چند در اسطوره‏ گیلگمش در ظاهر خواننده با دو قهرمان: گیلگمش و انکیدو روبروست، اما با توجه به آنچه گفته شد به جرات می‏‌توان ادعا کرد که آن دو به جز یک تن نیستند. دو نیمه‏ همزاد که یکدیگر را کامل می‏‌کنند. گیلگمش نیمه‏ مرد یا روان مردانه است
و انکیدو نیمه‏ زن یا روان زنانه. چنان‏که خود اسطوره هم بارها به سرشت زنانه یا روان زنانه‏ انکیدو هم از نظر ظاهر و هم از نظر کنش و منش اشاره دارد. اسطوره می‏‌گوید:

انکیدو موهای بلند چون زنان دارد که مثل موهای نیسابا (NISABA)، ایزد بانوی حبوبات یا الهه‏ ذرت، گندم و جو موج می‏‌زند.

نخستین باری که انکیدو لباس می‏‌پوشد، پوشاکی زنانه است.

پیش از اینکه گیلگمش با انکیدو دیداری داشته باشد، دوشب پی در پی او را به گونه‏‌ای نمادین در خواب می‏‌بیند. او رویاها را برای مادرش که رمز و راز خواب را می‏‌داند در میان می‏‌گذارد و مادر در تعبیر هر دو رویا او را به آمدن کسی نوید می‏‌دهد که وفادار
است و گیلمگش او را چونان زنان دوست خواهد داشت.

در رویای نخستین می‏‌بینند که ستاره‏‌ای بر او فرود آمده و او نسبت به آن ستاره آن‏چنان که می‏توان به زنی جذب شد، جذب شده است. مادر می‏‌گوید کسی می‏‌آید که تو به او دل خواهی سپرد، آن‏گونه که به زنی دل بسپاری.

در رویای دوم تبری بر او ظاهر می‏شود و به مادر می‏‌گوید: من آن‏چنان‏که زنی را دوست داشته باشم، آن شی را دوست می‏‌داشتم.

مادر به او پاسخ می‏‌دهد، تبری که در خواب تو را با قدرتمندی به سوی خود می‏‌کشید، نشان یاوری است که خواهد آمد و تو او را چون زنی دوست خواهی داشت؟

زمانی که گیلگمش و انکیدو به جنگ خوم بابا می‏روند، انکیدو می‏‌هراسد، گیلگمش او را دلداری می‏‌دهد و می‏‌گوید من پیشاپیش می‏‌روم و تو دنبال من بیا برای اینکه من آقای تو هستم. به‏‌طور کلی در شرق مردان همیشه رهبر هستند و زنان دنباله‏‌روی آنان.

در همین بخش انکیدو چندین بار گیلگمش را (آقای من) خطاب می‏کند که این هم از الفاظی است که سابق بر این- در شرق- زنان در مورد نامیدن همسرانشان به کار می‏‌بردند.

هنگامی که انکیدو می‏‌میرد، گیلگمش روی او را با پارچه‏ای توری، آن‏چنان توری که به روی عروسان می‏‌اندزند، می‏‌پوشاند.

نام انکیدو نیز اشاره‏‌ای روشن‏ به این موضوع دارد انکیدو از سه بخش به وجود آمده: ان(= خدا)، کی (- زمین)، دو (آفریده).

در حقیقت انکیدو نماد زمین است. در فرهنگ نمادها زمین به علت باروری، شکیبایی، زایندگی و مهربانی و فروتنی نماد زن و آسمان به علت غرندگی- توفندگی و قدرت، نماد مرد دانسته شده، چنان که مولانا هم در یکی از غزل‏‌های خود به این مساله اشاره دارد و می‏‌گوید:

زمین چون زن، فلک چون شو خورد فرزند چون گربه
من این زن را و این شو را نمی‏‌دانم، نمی‏‌دانم.

غزل ۱۴۳۹، دیوان شمس

پیرایه یغمایی

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.