آنجا که تواى

securedownload

آن‌جا که تویی ، غم نبود ، رنج و بلا هم

مستی نبود ، دل نبود ، شور و نوا هم

این‌جا که منم ، حسرت از اندازه فزون‌ ست

خود دانی و من دانم و این خلق خدا هم

آن‌جا که تویی ، یک دل دیوانه نبینی

تا گرید و گریاند از آن گریه ، تو را هم

این‌جا که منم ، عشق به سرحد کمال‌ ست

صبر است و سلوک‌ ست و سکوت‌ ست و رضا هم

آن‌جا که تویی باغی اگر هست ، ندارد

مرغی چو من ، آشفته و افسانه‌ سرا هم

این‌جا که منم ، جای تو خالی‌ ست به هر جمع

غم سوخت دل جمله یاران و مرا هم

آن‌جا که تویی جمله سرِ شور و نشاطند

شه‌ زاده و شه ، باده به دستند و گدا هم

این‌جا که منم بس که دورویی و دورنگی‌ ست

گریند به بدبختی خود ، اهل ریا هم

 

معینی کرمانشاهی

 

این نوشته در هنر و ادبیات ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.