اینچه میگویم به قدر فهم توست
مُردم اندر حســـــرت فهـم درست
فهم آب است و وجـــود تــــن سبو
چون سبو بشکست ریزد آب از او
***
در بسیاری جاها در مثنوی، مولانا کلام خودش را سانسور می کند.! درست تا لبه فهم و تا گلوی کوزه ادراک انسانها می آید و کلام خودش را درز می گیرد!
دو بیت بالا از ابیات حکایت دقوقی است که درست در نقطه بیان باطن کلام، به ناله در می آید و عدم ظرفیت درک مخاطب، ایشان را به ستوه می آورد.
فهم از نظر روان بودن، سیٌالیت، شفافیت و زلالیت، همچون آب است. همچون نور خورشید و نورالنوار.
در فرهنگ مولانا کوزه و فانوس ظروف حد می باشند که مظروفات زلال و شفاف آب و نور را در خودشان به بند می کشند. تن انسان، کوزه آب و شیشه فانوس حدود و حصارهایی هستند که درک، آب و نور را محصور می نمایند.
فهم همچون دریایی است که وقتی به قالب تن در می آید محدود می شود و چون این کوزه و جداره فانوس بشکست از بین خواهد رفت، همانگونه که آب هنگام شکستن کوزه بر زمین می ریزد.
البته باید توجه داشت که منظور مولانا در اینجا شکستن کوزه «خود » و پیوستن به دریا نیست، بلکه ظرفیت کم گنجایش و محدود انسانها را می گوید که با بار اضافی ترک می خورد و به بیرون می ریزد و یا آن نور فانوس که با نسیمی خاموش می شود.