زمانی که بودا به شهرهای شمال هند سفر میکرد و به ابلاغ پیام خود میپرداخت، رهبر مذهب بزرگ دیگری هم به نام مهاویرا در حال استوار ساختن آئین جین بود، یکی از علل شهرت این آئین الزام شدید به اصل پرهیز از صدمه رساندن به موجودات زنده بود؛ اوپالی یکی از پیروان برجسته مهاویرا بود در یکی از روزها نزدیک نالاندا، اوپالی سخنان بودا را شنید، چنان شیفته سخنان بودا شد که گفت: میخواهم از این پس یکی از پیروان شما باشم، اینگونه ملاحظات بودا را تحت تاثیر قرار نمیداد بی آنکه به اوپالی خوشامد بگوید به او چنین هشدار داد: در این باره نیک بیاندیش، اوپالی! مردی چون تو نباید شتابزده تصمیم بگیرد! اوپالی که تصور نمیکرد با موقعیتی که داشت، بودا در پذیرش او لحظه ای درنگ کند، از این واکنش او شگفت زده شد با این حال، این سخن بودا عزم او را راسخ تر ساخت. به بودا چنین پاسخ داد ، اگر هر فرقه دیگری بود که من درخواست میکردم به آنها بپیوندم آنها با تشریفات خاص مرا در خیابانها میگرداندند و بر خود می بالیدند که چنین مرد مشهوری آئین خود را رها کرده و به آنها پیوسته است، اما تنها چیزی که تو میگویی این است که در این باره بیندیشم؟!
بودا گفت : ” بازهم اندیشه کن “
او این صراحت وروشن بینى بودا را ستود و از آن پس در شمار پیروانش در آمد.