جانباخته راه آزادى

 
 image

         ١٢٨۶ خورشیدى

هوارباسکرویل آمریکائی،یکی از معلمان مدرسه مموریال اسکول تبریز (دبیرستان پروین سابق) بود و سنین عمرش از بیست و پنج نگذشته بود. این جوان شوری در سر و شرری در دل داشت که پیوسته او را به خدمتگذاری نوع خود ترغیب و تحریص میکرد. هر چند در صورت، ظاهر آرام می نمود ولی جوش و خروشی در دل داشت که شاید و باید از آن بی خبر بود. گویی که این بیت خواجه از حال درونی وی خبر میداد:
در  اندرونِ  من خسته دل  ندانم      چیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
 image
مدرسه مموریال آمریکایی ها در تبریز که باسکرویل درآن تدریس می کرد

این جوان فداکار وقتی متوجه شد آذربایجانیان غیور در مقابل استبدادیان بی وطن به مبارزه برخاسته و جان های خودشان را در کف نهاده و در راه آزادی می کوشند و هر روز چند تن از ایشان خود را قربانی آزادی می کنند، حس نوع دوستی و شور آزادیخواهی وی تحریک گردید، دست از هر چیز برداشت و در صدد آن برآمد که دست یاری به سوی آذربایجانیان دراز کند و سر به خدمت عالم آزادی فرود آورد و با وجود مخالفت شدید دکتر ویلسون رئیس مدرسه مموریال اسکول، داخل در صف آزادیخواهان گردید .

.
باسکرویل خدمت نظامی خود را در آمریکا انجام داده بود و از فنون نظامی آگاهی داشت چون دید که نوجوانان آذربایجان را عشق آزادی به سر افتاده و در میدان مشق، مشق جانفشانی می کنند، از روی صدق و صفا، همراهی ایشان را بر خودوظیفه دانست و به تعلیم آنان کمر بست و با یک عشق مفرط مشغول به کار شد و شب و روز، همت خود را مصروف تعلیمات نظامی جوانان کرد.
دیری نگذشت که بیش از یک صد نفر از جوانان بزرگ زاده و پسران دولتمندان شهر در گرد او پره زده و از تعلیمات وی بهره مند شدند.  بالاخره فوجی از ایشان پدید آورد و نام آن را فوج نجات نهاد و همه شاگردان وی، او را از دل و جان دوست میداشتند و این حسن استقبال، هر روز به امیدواری و شوق و شعف او می افزود. چون منظور وی به طور روزافزون پیش می رفت، برخی از مجاهدین به چشم رقابت به فوج نجات می نگریستند و پاره ای خیالات واهی در باره فوج مزبور میکردند. در صدر تکیه آن خیالات ایشان، جز وهم و سوء ظن چیزی نبود و او هرگز بدین تصورات بیجا اعتنائی نمی کرد و با دل پاک و امیدواری به آتیه فوج، همیشه مشغول کار بود. فقط چیزی که تا اندازه ای مورد توجه بود، همین مطلب بود که اغلب افراد فوج، از فرزندان اهل ثروت بودند و پدران و مادران ایشان نمی خواستند که فرزندانشان داخل در زمره مجاهدین شده و به میدان جنگ بروند و حتی ستارخان به فوج باسکرویل اعتماد نداشت و می گفت: «که افراد این فوج اغلب از کسانی می باشند که نازپروده و متنعم هستند و غریو کوس جنگ و نعرۀ دلیران به گوش ایشان نرسیده است و عزیز پدر مادرند، می ترسم که جنگ ناکرده راه فرار پیش گیرند و رئیس خودشان را به کشتن دهند.»
به هر صورت باسکرویل در عزم خود چون کوه آهنین پابرجا بود تا آن که جنگ شام غازان پیش آمد. باسکرویل آن شب را از وجد به خواب نرفت و فوج خود را تشجیع می کرد و می گفت: بکوشید تا بر دشمن غالب شوید.
چون وضع تبریز از حیث آذوقه ساعت به ساعت وخیم تر میشد و بایستی هر چه زودتر به چاره آن پرداخت آخرین چاره در آن دیدند که از شمشیر استعانت جویند.
…. ستارخان دستور داد که به شام غازان حمله کنند و نظر بر این بود که باید نخست با تصرف شام غازان ارتباط صمدخان را از قراملک قطع و سپس به دفع صمدخان پرداخته شود و این پیش بینی مورد تصدیق عموم حاضرین واقع شد و مقرر گردید که به مستر باسکرویل نیز اطلاع داده شود …
فوج نجات باسکرویل مرکب بود از جمعی اشخاص وطنخواه و علاقمند و عده این فوج هر چند متجاوز از دویست نفر بود ولی آنان که با وی عهد و پیمان بسته بودند بیش از چهل نفر نبودند.
تعدادی از اشخاصی که داخل فوج نجات باسکرویل بودند عبارتند از:
معتمد التجار، حسن علیزاده، میرزا علی خان پستخانه، میرزا احمد قزوینی، حسین آقا قنادی زاده، رضازاده شفق، علوی زاده، کربلای علی حریری، حسین خان کرمانشاهی، میرزا احمدخان مشکوه، کریم اسکندرانی، رضا پاک نیا، زین العابدین بالازاده، ابراهیم قفقایچى و…سرانجام باسکرویل آزاده به دست دژخیمان استبداد ودر راه آزادى مردم ایران کشته شد . 
.
 image
تندیس باسکرویل در موزه مشروطه تبریز
 image
آرامگاه باسکرویل
در آغاز جنگ اولین کسی که قدم به میدان گذاشت و فوج خود را فرمان حمله داد باسکرویل بود. و نخستین کسی که هدف تیر دشمن قرار گرفت و جان سپرد باز باسکرویل بود. چون جنازۀ این شخص فداکار در بین دو گروه جنگی مانده بود و کسی نمی توانست به نزدیک وی رود و سرانجام حسین خان کرمانشاهی، آن جوان جنگ دیده و هنرمند، قدم جلادت پیش گرفته، جنازه باسکرویل را به دوش کشیده به نزد شاگردانش آورد.
وقتی این خبر وحشت انگیز و محنت آور در تبریز منتشر شد، همۀ آزادیخواهان از این مصیبت، اندوهگین گشتند و مخصوصاً شاگردان وی فوق العاده متأثر بودند. 
روز خاکسپارى باسکرویل  در تبریز بدون مبالغه روز ماتمی بود مردم شهر از وضیع و شریف ماتمزده بودند. آثار خون و اندوه از سیمای هرکس ظاهر بود و کلیه آزادیخواهان از پیر و جوان برای مشایعت جنازه باسکرویل حضور داشتتند. در طرفین جنازه، مجاهدین و شاگردانش، تفنگ های خود را وارونه به دوش انداخته با چشم اشکبار رهسپار بودند. آمریکائیان مقیم تبریز و ارامنه و سایرین همه، با چشم گریان جنازه را مشایعت می کردند چون به گورستان آمریکائیها رسیدند، جنازه را به خاک سپردند و روی قبر را با دسته گل زیبائی بیاراستند و چند نفر از ناطقین در سر قبر نطق های موثری ایراد کردند. یکی از آن جمله حاضران در نطق خویش گفت:

«من امروز یقین کردم که مشروطه پایدار خواهد بود زیرا خون چنین مرد آزاده دل بی گناهی، در پیشرفت مشروطه ایران به زمین ریخته شد.

 image
مشروطه خواهان تبریز و قالیچه ای که به یاد باسکرویل بافته شد

 

بعدها تفنگ او را پس از آن که اسمش را بر روی لولۀ تفنگ کندند برای مادرش به همراه یک جفت قالیچۀ نفیس که به نام باسکرویل و با عکس او بافته شده بود به آمریکا فرستادند.
 
 هوارد باسکرویل:
هوارد« باسکرویل»(Howard. C.Baskerville ) در دهم ماه آوریل ۱۸۸۵ میلادی در محل «نورث پلات» (North Platte ) ایالت «نبراسکا» (Nebraska ) متولد شده در کالج این ایالت تحصیلات مقدماتی خود را انجام داد و در سال ۱۹۰۳ داخل دانشگاه «پرینستن» (Princeton ) گشت و تحصیلات آنجا را در سال ۱۹۰۷ به پایان رسانید و در پائیز همان سال به موجب دعوت مدرسه امریکائی (مموریال اسکول) تبریز برای معلمی مدرسه مزبور به آذربایجان آمد و به تعلیم و تربیت پرداخت. درس عمدۀ او تاریخ عمومی بود. ولی بعداً به موجب درخواست شاگردان ارشد و بعضی از معلمین مانند مرحوم شریف زاده و میرزا عبدالحسین، با اجازه دکتر ویلسن رئیس مدرسه، کلاسی نیز برای تدریس حقوق بین المللی باز کردند و او در آنجا هم به تدریس آغاز نمود.
در مجلس یادبود وی در تبریز، خانمی از آمریکا به نام خانم (ماکداول Mack Davel ) که گذشت ایام، جوانی او را از دست گرفته و در روزگار جوانی یعنی در زمان انقلاب تبریز با جوانان آذربایجانی هم آهنگی داشته، سرود و ترانه ملی خواند. وی قطعۀ ترانه مربوط دوره انقلاب تبریز را در محل کتابخانه ملی و موزه مشروطیت تبریز که بعداً ویرانش کردند چنین خواند:
سردار می نیب آق آتی
بوینونا سالیب ساعاتی
آلله دن گلیب باراتی
یاشاسون ستارخان یاشاسون 
ترجمه به فارسی:
سردار اسب سفید را سوار شده
ساعت را به گردن خود افکنده
براتش از خداوند رسیده
زنده باد ستارخان زنده باد.

برگرفته از اوراق پراکنده از تاریخ آذربایجان

” بهروز خاماچى”

این نوشته در خواندنیها ارسال و برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.