آینهِ دلِ عاشقان در دستِ دلدار است

از دکتر علی محمد صابری

من نی ام، نایی بود سلطان عشق
از بیانم جلوه گر برهان عشق

من چه گویم، یک رگم هشیار نیست
وصف آن یاری که او را یاری نیست

ـ

آینه دل عاشق در دست دلدار است. او خود را در آن می بیند و می آراید، خیر و زیبایی می آراید، کار او آراستن است. سپس او را دعوت می کند به نیستان وجود یا دریای حقیقت. سلطان حقیقت عقل را مغلوب و حیران و دل را مشعوف خود می کند تا سالک غرقه دریای حقیقت گردد و خاموش گردد. در آخر ندایی از او سرداده می شود:

حال از وجه دیگری به نی نامه مثنوی مولوی نظر می کنیم:

نی نامه مثنوی مولوی مانند شیر جان پستان مادر هستند و برای جاری شدن مکنده ای می طلبد. آن مکنده خود مولوی عاشق بوده و آن مادری که پرورش روح او را به عهده داشت شمس تبریزی بود. نکته دیگر اینکه نی نامه مثنوی مانند دخترکان زیباروی و بازیگوشی هستند که فقط در پیش محرمان نقاب از رخ برمی گیرند و از پس پرده به در می آیند. آن محرمی که به زیبا رویان اقلیم روح مولانا ایمنی و جلوه گری می بخشد. حضور شمس الدّین تبریزی است. نکته بعد اینکه نی نامه مثنوی، کلام الهی شاهانی است که در مقام کبریایند، فقط یکبار این درس را می دهند. فردی که ادب حضور و فروتنی در محضر ایشان را داشته باشد و در بارگاه شاه معانی روح را قدر بداند و نیک بگیرد، شاه او را به جلوه گری و ظهور و تجلّی حق می برد:

این سخن شیر است در پستان جان
بی کشنده خون نمی گردد روان

گر سخن کش یابم اندر انجمن
صد هزاران گل برویم چون چمن

نخوتی دارند و کبری چون شهان
چاکری خواهند از اهل جهان

تا ادبهاشان بجا گه ناوری
از رسالتشان چگونه برخوری

قصدم از الفاظ او راز توست
قصدم از انشایش آواز توست

جای دیگر مولانا می فرماید:

پیش من آوازت آواز خداست
عاشق از معشوق حاشا که جداست

نی نامه مثنوی مانند باران ابر بهاریست که از اصولِ اصول دین یا فقه اکبر که اسرار وصال و یقین را به طالبان و مشتاقان عالم می آموزد، آرامِ آرام جان و روح ما را مطبوع و به طرف خود می کشاند.

او در مقدمه دفتر چهارم در وصف کتابش می نویسد:

دلهای عارفان شاد گردد به نگریستن در آن، همچون شادی باغها از آواز ابر پرباران و خواب خوش در آرامش دیدگان، چون آفتابیست که تابید از میان لایه های ابر سفیدی که پراکنده گردید و در جای دیگر می گوید:

چون شدی عطشان بحر معنوی
فرجه ای کن در جزیره مثنوی

فرجه کن چندان که اندر هر نفس
مثنوی را معنوی بینی و بس

در احوال او آورده اند؛ وقتی به حجره مریدی درآمد و دید او مثنوی را پس پشت خود آورده است. مولانا متغیّر شد و آن مرید را برای بی احترامی نکوهید و گفت زود باشد که این کتاب ما عالم گیر شود. جان نی نامه مثنوی که عصاره این کتاب هست را تورّق می کنیم:

این نی نامه آیینه جان مولاناست، میان جان خود و جهان مثنوی فاصله ای نمی دید و خود در وصف اشعارش می گفت:

خون چو می جوشد منش از شعر رنگی می دهد

و در جای دیگر:

ما چه خود را در سخن آغشته ایم
کز حکایت ما حکایت گشته ایم

این حکایت نیست پیش مرد کار
وصف حال است و حضور یار غار

منِ مولوی در نی نامه، فانی در حقّ شده بود. این من، منصوری بود؛ یعنی وجودیست که از منیّت چیزی در آن باقی نمانده است و پنجره آسا، منِ حق تر را که همان جان جانان یا همان جان جهان است باز می نمایاند. او در واقع خود را از خودی خالی و از خداوند سرشار می دید. در احوال او آورده اند که وقتی خادم خود را کاری می فرمود و چون او در ضمن اظهار سمع و قبول خویش و ان شاءالله بر زبان می راند . مولانا در مقامی بود که بانگ می زد ای ابله پس گوینده کیست؟

به همین دلیل است که خویشتن را در مقام سرایش نی نامه مانند نی می بیند از همان آغاز خود را با ما در میان می نهد:

بشنو این نی چون شکایت می کند
از جدایی ها حکایت می کند

در جای جای غزلیّات هم خود را به نای و سرنا تشبیه می کند:

همه پر باد از آنم که منم نای و تو نایی

چو تویی خویش من ای جان، پی این خویش پسندم

بحق آن لب شیرین که می دمد در من

که اختیار ندارد به ناله این سرنا

مزار حضرت مولا نا

این نی در نی نامه تمثیلی است حقیقی که چند معنای مهم دارد: نخست آنکه از خود نوایی ندارد آنچه از او می تراود در واقع نوای مرد نایی است، هر چند که به قامت و اندازه های نی درآمده است.

دم که مرد نایی اندر نای کرد
در خور نای است نه در خورد من

عارفی که از خودی خود خالی شده است، همچون نی بینواست و اگر چیزی از او می تراود سر چشمه ای غیر از وجود او دارد. دوم آنکه نی واسطه میان دو جهان است، جهان مرد نایی و جهان شنوندگان نوای نی.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.