بت تراش

نادر نادرپور

نادر نادرپور

‎ 

‎پیکر تراش پیرم و با تیشه ی 
خیال
 

یک شب ترا ز مرمر شعر آفریده ام


تا در نگین چشم تو نقش هوس نهم
 

ناز هزار چشم سیه را خریده ام
 

بر قامتت که وسوسه
ی شستشو در اوست


 پاشیده ام شراب کف آلود ماه را
 

تا از گزند چشم بدت ایمنی دهم


دزدیده ام ز چشم حسودان ، نگاه را


تا پیچ و تاب قد ترا دلنشین کنم
 

دست از سر نیاز بهر سو گشوده ام


از هر زنی ، تراش تنی وام کرده ام
 

از هر قدی ‚ کرشمه ی رقصی ربوده ام


اما
تو چون بتی که به بت ساز ننگرد


در پیش پای خویش به خاکم فکنده ای
 

مست از می غروری و دور از غم منی


گویی دل از کسی که ترا ساخت ، کنده ای


هشدار ! زانکه در پس این پرده ی نیاز

  1. 
 آن بت تراش بلهوس چشم بسته ام


یک شب که خشم عشق تو دیوانه ام کند


 ببینند سایه ها که
 ترا هم شکسته ام
 
 

 

این نوشته در هنر و ادبیات ارسال و , برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.