زمان ِ بى زمانى

پیش‌درآمد یا خطبۀ داستان بیژن و منیژه بی‌مانند است در سراسر ادبیات فارسی و یک شاهکار هنری است. افزون بر واژگان، درست مثل یک تابلو فرش ابریشمین نفیس، این نگاره‌های هنری ناب‌اند که با شما سخن می‌گویند، البته سخنی تلخ، تلخ‌تر از قرابۀ زهر:
توصیف شبی سخت تاریک و دهشتناک است که گویی چهرۀ خود را با قیر شسته و سپهر نیز چهر خود را به قیر اندراندوده. اهرمن از هرسو دهان بازکرده و شگفتا که گردونِ گردان هم از حرکت فرومانده و دست و پای خورشید چنان سست شده که گویی هرگز طلوع نتواند کرد و در این بی‌زمانی محض، سپهر در چادر قیرگونِ خود به خواب گرانی فرورفته است.
در زمانِ بی‌زمانی که نه آوای مرغی به گوش می‌رسد و نه هرّای ددی، شاعر از تنگیِ دل چنان بی‌تاب می‌شود که یکباره از جای می‌جهد و می‌خروشد و از یار مهربان سرای خود چراغ می‌خواهد و مَی و نار و تُرُنج و بهی.
هزار سال بعد شاعر نابغۀ دیگری همین بی‌زمانی یا بیرون‌زمانی را چنین به تصویر می‌کشد: راه نیست/شب نیست/ماه نیست/نه روز و / نه آفتاب/ ما/ بیرونِ زمان/ ایستاده‌ایم/ با دشنه‌ی تلخی/ در گُرده‌هایمان/ هیچکس/ با هیچکس/ سخن نمی‌گوید/ که خاموشی/ به هزار زبان/ در سخن است/ در مردگان خویش/ نظر می‌بندیم/ با طرحِ خنده‌یی/ و نوبتِ خود را انتظار می‌کشیم/ بی‌هیچ/ خنده‌یی! (شاملو: «شبانه» از مجموعۀ ابراهیم در آتش)

البته سعدی شیرین سخن:

                     سرِ آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیال‌ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی

                                              ابوالفضل خطیبى

 

این نوشته در هنر و ادبیات ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.