طنز خروس بى محل نوشته ابوتراب جلى

 image


چند وقت پیش ، شب هفتم مرحوم میرزا نصرالله بود. پس از قرائت فاتحه ، فتح الله خان رویش را به طرف میرزا عبدالله پسر بزرگ مرحوم کرد و گفت:

_ خداوند تازه گذشته را رحمت کند ، واقعا مرد نازنینی بود.شریک غم شما هستیم و از خداوند برای بازماندگان صبر جمیل و اجر جزیل مسئلت می نماییم.دنیا دار فناست چنانکه شاعردر این باره می فرماید:

یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم

گرم چو عود بر آتش نهند غم نخورم

به دیدن آقا مصطفی رفته بودیم که قصد زیارت مشهد مقدس را داشت.هنگام خداحافظی ، فتح الله خان دستش را به گردن آقا مصطفی حلقه کرد ، دوتا ماچ آبدار از صورتش برداشت و گفت:

_خوشا به سعادتت ، مخصوصا التماس دعا دارم ، امیدوارم یه سلامت برگردی و سوغاتی ما را هم فراموش نکنی به قول شاعر:

یاران و برادران مرا یاد کنید

رفتم سفری که آمدن نیست مرا!

پریروز به عیادت حاج غلامرزا رفته بودیم که در بیمارستان بستری است.فتح الله خان زبان به دلداری گشود و گفت:

_ حاج آقا! هیچ جای نگرانی نیست ، حالتان بحمدالله خوب خوب است ، رنگ رویتان هم ماشاءالله هزار ماشاءالله نشان سلامتی مزاجتان است.انشاالله همین دو سه روزی به سلامتی از بیمارستان مرخص می شوی ، شاعر می گوید:

ای که بر ما بگذری دامن کشان

از سر اخلاص الحمدی بخوان!

بالاخره طاقتم طاق شد ، او را به گوشه ای کشیدم و گفتم:

_ فتح الله خان! دیگر داری شورش را در می آوری ، آخر این چه جور دلداری دادن است ؟ چرا شعر بی جا می خوانی؟ بیچاره حاج آقا را با حرف های پرت و پلایت زهره ترک کردی!

فتحالله خان نگاه استفهام آمیزی به من کرد و گفت:

_ نفهمیدم کدامیک از شعر هایی که خواندم پرت و پلا بود؟

وزنش درست نبود؟ قافیه نداشت؟

گفتم:

_ نه ، برادر عزیز! همه چیزشان درست بود جز اینکه در جای خودشان قرار نگرفته بودند.

فتح الله خان یک مرتبه از کوره در رفت و گفت:

_ این چه حرفی است می زنی؟ ر این دنیای گل و گشاد چه چیزی سر جایش نشسته است ؟ مگر خودت سرجایت نشسته ای؟ تو الآن باید مشغول چرتکه انداختن باشی و حساب نخود و لوبیایت را برسی ، اما بدبختانه از زور بیکاری داری با ادبیات ور می روی!

از شما می پرسم جای پارک اتومبیل حسن آقا کجاست؟البته خواهی گفت جلوی منزل خودشان. بی زحمت تشریف بیاورید ببینید اینجا که اتومبیل خود را پارک کرده است جلوی دولتسرای ایشان است یا بنده منزل؟ چه خوب فرموده است شاعر:

روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست

بهر طلب طعمه ، پر و بال بیاراست!

قدری دورتر برویم ، بفرمایید ببینیم. آفریقای جنوبی جای زعفران باجی است یا محل تولد یان اسمیت ؟ فلسطین چطور؟ تایمز لندن چه ارتباطی با هنگ کنگ دارد؟چرا پایگاه های دریایی آمریکا در اقیانوس هند استقرار پیدا کرده اند؟…اینجاست که شاعر اختیار از کف بیرون میدهد و می گوید:

ای دیو سپید پای در بند

ای گنبد گیتی ای دماوند!

آیا انصاف است این همه کارهای بیجا را ندیده بگیری و انگشت روی حرف های من بگذاری؟

دیدم حق با فتح الله خان است و حرف های حسابی میزند.گفتم کاری باید کرد تا این نابجایی ها جای خودشان قرار بگیرند؟

گفت:

راهش این است که مردم هر سرزمین دامن همت به کمر بزنند ، جاروب بردارند و تمام این آت آشغال ها را در زباله دان بریزند و جهان را از لوث وجودشان پاک کنند و اجازه ندهند خانه و کاشانه شان محل تاخت و تاز تجاوزگران بشود ، چنانکه شاعر شیرین سخن گفته است:

رواق منظر من خاک آستانه ی توست

کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست

گفتم:

فتح الله ! دیدی آخر سر هم خیطی بالا آوردی؟ آیا جای این شعر اینجا بود؟

 

این نوشته در هنر و ادبیات ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.