کعبهٔ وطن مراست قبلهام ایران و هر کجا گذرم به کعبهٔ وطن خویشتن بود نظرم به سوی ایران هر جا روم نماز کنم که نیست جز وطن خویش قبلهٔ دگرم نه بخت و دولت آنم که با تو بنشینم نه صبر و طاقت و آن هم که از تو درگذرم وجود حاضر و غایب منم که در بومت دلم مقیم بود، گرچه دائمالسفرم به رغم فلسفیان بشنو این دقیقه ز من که غایبی تو و هرگز نرفتی از نظرم غباری از غم تو بر دلم نشسته که من علاج آن نتوانم کنم به چشم ترم ستارگان را بینم نه خیمه شب بازی چو شب به خیمهٔ آن آسمان فرانگرم به لعبتان فلک ناظرم، ولی صد شکر که سعد و نحس از آنان نمیکند اثرم به هر نظر بت ما جلوه میکند، لیکن کس این کرشمه نبیند که من همی نگرم تو جلوه بینی و مشاطه را نمیبینی تو صحنه بینی و من پشت پرده را نگرم دکتر محمود افشار
منتشرشده درهنر و ادبیات|دیدگاهها برای کعبه وطن سروده شادروان دکترمحمودافشار بسته هستند
فرد متمول و میلیاردری که ثروت نامشروع زیادی در طی سالهای گذشته بدست آورده بود تصمیم به توبه گرفت و به پیش عالمی رفت و نحوه بدست آوردن ثروتش از راه نامشروع را توضیح داد و برای حلال کردن ثروتش که حاصل از پول مردم بود ازعالم چاره خواست .
عالم به او گفت تو باید تمام ثروتت را به خیابان بریزی و بعد یک سال هر آنچه باقی مانده بود از آن توست
مرد متمول پذیرفت و تمام ثروتش را نقد کرده و با آن تیرآهن ۱۸ خرید و در خیابان رها کرد و بعد از یک سال رفت دید آهنها اصلا تکان نخورده اند، در حالی که با بالا رفتن دلار قیمتها ۴ برابر شده بود!
?شیطان که نظاره گر این واقعه بود، آن مرد را بعنوان استاد رهنما انتخاب کرد وازاو آموخت وروش تازه اى یاد گرفت
منتشرشده درخواندنیها|دیدگاهها برای شیطان نظاره میکرد و یاد گرفت بسته هستند
برای هجوم سیل جعلیات ادبی و تاریخی در فضای مجازی نمیتوان فقط یک دلیل آورد، اما راستش را بخواهید –اگر از من بپرسند– میگویم «چون کتاب نمیخوانیم».
چون کتاب نمیخوانیم، ممکن است خیال کنیم مولانا شعر نیمایی هم میگفته است. همین است که هر شعری را که با «زندگی» شروع بشود از سهراب سپهری میدانیم و هیچ تعجب نمیکنیم که کورش کبیر، پانصد سالی قبل از میلاد مسیح، با واژگانی مشابهِ مشاورهای خانوادهی امروزی، از زنان و دختران گفته باشد.
فرقی هم نمیکند میزان تحصیلاتمان چقدر است؛ آنقدر «کتابنخوانده»ایم که بیشترمان این حرفها را، با هر توجیهی، باور میکنیم و، گاهی با یکجور پُز روشنفکری، در گروههای مختلف پخش میکنیم، بدون زحمت یک جستوجوی ساده.
اگر هم زحمتِ جستوجو به خودمان بدهیم، خداینکرده سراغ کتاب نمیرویم؛ به سایتها و وبلاگهای نامعتبر استناد میکنیم که خودشان متهم ردیف اول نشر مزخرفات و جعلیاتاند.
به نظر من، هیچ چیز به خوبیِ همین جعلیات نمیتوانست نقاب از چهرهی جامعهی امروزمان بردارد، جامعهای بزکشده با انواع مدرکهای تحصیلی، اما بیسواد؛ به قول قدیمیها، طبل توخالی. بلندآواز و میانتهی.
ما انگار مقاومت عجیبی داریم در برابر کتاب خواندن. بارها، در جاهای مختلفی که باید انتظار طولانی کشید، دیدهام که حتی یک نفر هم کتاب در دست ندارد.
در بانک، مطب، ایستگاه، مدتها مینشینیم؛ قدمهای دیگران را میشماریم. پیامهای قدیم و جدیدمان را مرور میکنیم. بارها و بارها اینستاگراممان را چک میکنیم. گاهی هم مشغول هیچیم، «هیچ» به معنای واقعی، ولی حاضر نیستیم کتاب بخوانیم.
من که فکر میکنم نهتنها نشر جعلیات که همهی درماندگیهای ما ایرانیها زیر سرِ همین کتاب نخواندن است.
بر گرفته از ابرار شیراز
منتشرشده درخواندنیها|دیدگاهها برای چرا کتاب نمى خوانیم بسته هستند
“میگویند آقا محمد خان قاجار علاقه خاصی به شکار روباه داشته. تمام روز را در پی یک روباه میتاخته، بعد آن بیچاره را میگرفته و دور گردنش، زنگولهای آویزان میکرده و آخر رهایش میکرده.
تا اینجا ظاهراً مشکلی نیست. البته که روباه بسیار دَویده، وحشت کرده، اما زنده است؛ هم جانش را دارد، هم دُمش و هم پوستش. میماند آن زنگوله!
از این به بعد روباه هر جا که برود زنگوله توی گردنش صدا میکند!
دیگر نمیتواند شکار کند، چون صدای زنگوله، شکار را فراری میدهد. بنابراین «گرسنه» میماند.
صدای زنگوله، جفتش را هم فراری میدهد، پس «تنها» میماند
از همه بدتر، صدای زنگوله، خود روباه را «آشفته» میکند، «آرامش» را از او میگیرد.
این همان بلایی است که انسان امروزی سر ذهن پُرتَنشِ خودش میآورد. فکر و خیال رهایش نمیکند!
زنگولهای از افکار منفی، دور گردنش قلاده میکند. بعد خودش را گول میزند و فکر میکند که آزاد است، ولی نیست. برده افکار منفی خودش شده و هر جا برود آنها را با خودش میبرد. آن هم با چه سر و صدایی، درست مثل سر و صدای یک زنگوله!
راستی هر یک از ما چقدر اسیر این زنگوله هستیم؟”
منتشرشده درخواندنیها|دیدگاهها برای ما تاچه اندازه اسیر زنگوله هایمان هستیم ! بسته هستند