بایگانی برچسب: s

چشمانش را دیدم ، دلم را ربود

  گرگ هر شب به شکار میرفت و بی آنکه چیزی شکار کند باز میگشت… ﺷﺒﯽ ﮔــــﺮگ را ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺩﯾﺪﻡ… ﺑﺎ ﻻﺷﻪ ﯾﮏ ﺁﻫﻮ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻥ ﺑﻪ ﮔﻠﻪ ﺁمد! ﮔﺮﮒﻫﺎﯼ ﮔﻠﻪ ﺷﺎﺩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﮑﺎﺭ ﺍو. ﭘﺮﺳﯿﺪند ﭼﺮﺍ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﮔــــــــﺮﮒ؟!! … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در خواندنیها | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای چشمانش را دیدم ، دلم را ربود بسته هستند