یک نامه خواندنی

حسین قلی خان نظام السلطنه از فرنگ برای رفیقش محمد ولی خان افشار نامه ای میفرستد و فراوان از زنان فرنگی تعریف میکند که در عقل و خط و سواد بی همتایند و بیکران از زنش گلایه دارد که چرا قسمتش زنی شبیه زنان فرنگی نیست و پاسخ محمد ولی خان به نامه بی نظیر است؛

قربانت شوم
عقل و شعور ذاتی ست نه اکتسابی ولی خط و سواد که مکتبی ست
شما که اهل دودمان جلیلۂ قجرید و تمام مقدرات ایران و ایرانی در دست ایل و اقوام و طایفۂ شماست
کدام مدرسه را برای زنان ساخته اید ؟
کدام معلم و معلمه را تعیین نموده اید برای آموزش به زنان؟
عدم قابلیت زنان را با چه معیاری اندازه گرفته اید؟
از کجا پی به بی استعدادی زنان ایران برده اید ؟

آخر
ارزش زن ایرانی را به سازگاری با اندرونی معیار گذاشته اید،
نه خط و سواد

از زن، ضبط و ربط اولاد و خانه داری خواسته اید ،نه خط نویسی

زنان را در مسیر خرافه و سحر و دعا و جادو و اطاعت کورکورانه از دین رهنمود کرده اید نه علم و ترقی

زنان شجاع و آزاده را به جرم سرپیچی از فرامینتان کتک میزنید تا سر حد مرگ

زنان را کنیز و کلفت میخواهید و رفع کنندۂ حاجت نه موثر در پیشرفت مملکت

زنان را نصف مرد میدانید و ضعیفه خطابشان میکنید

و تمام عزت نفس و خودباوری را از زنان مملکت سلب کرده اید بعد توقع دارید شبیه زنان فرنگ شوند
زهی خیال باطل……

برگرد رفیق
برگرد به مملکت و با زنت شبیه فرنگیان رفتار کن بعد خواهی دید زن ایرانی در عقل و هوش و درایت و کیاست و ذکاوت سرآمد جهانی است
برگرد ……

محمد ولی خان افشار
طهران
به تاریخ ۱۵ ذی القعده ۱۳۲۰ ه ق

—–_—–—-

خرابه ای شده ایران و مسکن دزدان
کنم چه چاره که اینجا پناه گاه من است

اگر چه عشق وطن میکشد مرا اما
خوشم به مرگ کاین دوست خیرخواه من است

یادداشتی از
محمد افشار

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | دیدگاه‌ها برای یک نامه خواندنی بسته هستند

سرانجام تقلید کلاغ از عقاب

آورده اند که عقابی بود.
بر بچه گوسفند حمله آورد و او را به چنگال صید کرده، در ربود.
کلاغی که شوق تقلید داشت، این احوال را دید.
خواست که زور خود بر گوسفندی بیازماید، و لیکن پنجه اش در پشم گوسفند چنان اسیر ماند که بیچاره خود را از آن خلاص دادن نتوانست.
شبان آمد و او را اسیر یافته، بگرفت و به خانه برد تا از بهر بازیچه به فرزندان خود دهد.
چون فرزندان شبان کلاغ را دیدند، از پدر خود پرسیدند که این پرنده چه نام دارد؟
راعی گفت این پرنده ای است که پیش از یک ساعت خود را عقاب تصور کرده بود، اکنون خوب دانسته باشد که کلاغ بیشه است حماقت پیشه.

(خلاصه): آدمی را باید که در کاری که مافوقِ استطاعت (توانایی) او باشد قدم ننهد و اگر نهد، هم از سرانجام آن نومید گردد و هم مصدر تضحیک ابنای روزگار

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | دیدگاه‌ها برای سرانجام تقلید کلاغ از عقاب بسته هستند

تجربه از طاعون آلبرکامو

نمی دانم کتاب طاعون آلبرکامو را خوانده اید یا نه؟

در میانه های کتاب یک جایی هست که موش ها با سرعت در حال زیاد شدن هستند.

با ازدیاد موش ها بیماری طاعون هم شدت و شیوع بیشتری می گیرد.

با آن که طاعون در حال تسخیر شهر است و طاعون زدگان یکی پس از دیگری از نفس می افتند؛ اما، مردم هنوز بیماری را جدی نگرفته‌اند.

یا نمی‌دانند یا نمی خواهند که جدی‌اش بگیرند.

هر کسی روایتی از طاعون و طرز و طبیعتش دارد.

پدر پانلو کشیش شهر تا وقتی که خودش طاعون نگرفته است؛ بیماری را نتیجه گناهان و معصیت مردم می داند و بی توجه به دستورات دکتر ریو از مردم می خواهد که با دعا و نیایش خود را از بلا و بدبختی محافظت کنند.

کشیش پانلو وقتی که طاعون می گیرد سراغ اولین کسی که می رود دکتر ریو است.

دکتر ریو تنها کسی است که از وخامت اوضاع خبر دارد.

ریو آینده را می‌بیند اما، مردم نمی بینند.

تضاد ناجوری شکل می گیرد بین دانستن و ندانستن.

آن که می داند رنج می کشد و آنکه نمی داند فارغ است.

ریو خودش را به در و دیوار می‌کوبد تا بگوید که اگر بر اساس موازین بهداشتی رفتار نکنیم آینده‌ی همه ما تاریک و سیاه خواهد بود.

از طرف دیگر مردم بیشتر از قبل به سینما می روند.

بی دلیل به خیابان می آیند. هر روز فستیوال های بزرگ در شهر برگزار می کنند.

مسئولین ناچار به قرنطینه شهر می شوند اما عده ای قوانین قرنطینه را نادیده می گیرند.

رامبر روزنامه نگار چون نمی تواند به دیدار دختر مورد علاقه اش که خارج از شهر است برود بر علیه قرنطینه مطلب می نویسد و آن را کاری بیهوده می داند.

شرایط جامعه طاعون زده قرن نوزدهم در شهری در الجزایر را که با شرایط کرونا زده امروز مقایسه می کنم؛

قویا به این گمان می رسم که…
یا ما برگشته ایم به قرن نوزدهم!

و یا کامو آدم زمانه خودش نبوده و یک قرن جلوتر از زمان خودش می زیسته و می اندیشیده است!!!

با خواندن داستان طاعون و تجربه قصه کرونا آدمی می‌فهمد که چه مرز ضخیمی بین دانستن و ندانستن وجود دارد.

هر چه تایر تاریخ می چرخد و انسان به جلو و جلال می رود مرز بین دانستن و ندانستن هم ضخیم تر و زمخت تر می شود.

آگاهى، شعور و هوشیارى مردم زمانه ام را آرزوست…

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | دیدگاه‌ها برای تجربه از طاعون آلبرکامو بسته هستند

گونه ای دیگر ازخشونت با زنان

در آسانسور رو باز کردم دیدم یه دختره وایستاده، گفتم؛ خرابه؟ گفت: نه گفتم: پس چرا وایستادی؟!!! گفت: رو در نوشته ظرفیت چهارنفر، وایستادم پر شه دیگه … منو بی خیال ، عادت دارم ولی آسانسور بیچاره رفته سر خیابون مسافر میزنه.

آیا بعد خواندن این متن تحقیر آمیز خنده تان میگیرد؟  مدت زیادی است که جک ها و لطیفه هایی با مضامین تمسخر دختران در فضای مجازی نشر پیدا کرده است.
حالیا که انتشار دهندگان این گونه متن ها خبر ندارند با رواج این مطالب چه ضربه جبران ناپذیری بر ضمیر ناخودآگاه دختران ایرانی وارد می کنند.

وقتی چنین متن هایی در کف جامعه رواج پیدا کرد،دختران هر لحظه باید آماده ی مسخره شدن باشند و پسرانی نا آگاه نیز بطور ناخودآگاه میل به تمسخر دختران پیدا میکنند.چرا که این کار را بارهادرفضای مجازی تمرین کرده اند. .ودختران هم عادت کرده اند به مسخره شدن.
حال از چنین دختری که خودمان به صورت نامحسوسی شخصیتش را از بین برده ایم انتظار داریم چگونه “مادری” برای نسل بعد ما باشد؟

از چنین دختری چه انتظاری می توان برای ایفای نقش سیاسی اجتماعی و تربیتی در جامعه داشت،وقتی جامعه او را ابزار خنده ی خود کرده است؟

به راستی در قبال خنده ای کوتاه و سطحی چه چیزی را از دست میدهیم؟! بعضی از این مثلا لطیفه ها وجود یک جاذبه جنسیتی خاص را نشان میدهد
این نیز باعث می شود تمام دخترانی که این جاذبیت خاص را ندارند همواره احساس کمبود کنند
در حالیکه اصلا چنین چیزی ملاک نیست اما این متن ها به صورت آرامی این ویژگی خاص را تبدیل به یک ملاک مهم برای مقبولیت در ذهن دختران و البته پسران می کنند

اثر این اقدام کثیف و بی شرمانه که “جاهلانه” درحال فراگیر شدن است به زودی نمایان نمی شود بلکه بخاطر اثرات مخربی که روی روان مردم میگذارد چند سال بعد نه تنها زنان را که مردان جامعه را به باتلاقی عمیق خواهد کشاند

حال سوال اینجاست:

این روند تا کی باید ادامه پیدا کند؟
آیا غیرتی در مردان و اراده ای در زنان ما وجود دارد تا بساط این هرزگی روانی هرچه زودتر جمع گردد؟

یادمان باشد،خشونت علیه زنان،فقط ضرب و شتم نیست.انتشار این گونه متن ها خشونت بزرگی است علیه زنان که همه درآن گناهکاریم

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | دیدگاه‌ها برای گونه ای دیگر ازخشونت با زنان بسته هستند

پیشکش مردی که خواب کلمه می دید

حدود ۴ سال پیش مطلبی نوشتم درباره‌ی «فرهنگ حییم» ؛ کتابی که شاید بتوان گفت در چند دهه‌ی اخیر در خانه‌ی هر ایرانی که اندک تحصیلاتی داشت ، لزوما یافت می‌شد و شاید به‌همین دلیل در خاطرات هر یک از ما سهمی دارد.آن نوشته بیشتر شرحی بود از خاطرات روزهای دور من در همنشینی و مصاحبت با این اثر ماندگار. همان وقت وعده کرده بودم که در فرصتی دیگر یادی کنم از خالق این اثر ؛ از مردی که به راستی مظلوم ماند و نامش آنگونه که درخورِ زحمات کم‌نظیرش بود، در یادها نماند.در وصف گمنامی و مظلومیت آن مرد بزرگ همین بس که تقریبا بیشتر کسانی که سال‌ها و دهه‌ها فرهنگ حییم در دوران تحصیل و هنگام تحقیق و پژوهش، فریادرس‌شان بود ، حتی نام صاحب این اثر را به درستی تلفظ نمی کنند.
«سلیمان حییم» (حییم بر وزن نعیم و نه حیّم بر وزن قیّم) یک ایرانی وطن پرستِ یهودیِ اهل شیراز و از خانواده‌ای مذهبی و بی بضاعت بود که همه ی رزق شان از اندک درآمد شغل لحاف دوزی ِ پدر خانواده تامین می شد.واژه ی «حییم» که همچون بسیاری از کلمات عبری از ریشه‌ی عربی است، در کتاب مقدس یهودیان، از صفات خداوند و به معنای «زنده و جاوید» است و به‌همین خاطر سلیمان حییم که انسانی مذهبی و مومن بود، همواره از اینکه مردم نام او را به درستی تلفظ نمی کنند شکوه می‌کرد.سلیمان حییم در سال ۱۲۹۴ ه.ش از کالج آمریکایی‌ها در تهران فارغ‌التحصیل شد.او در همین دوران با زبان انگلیسی آشنا شد و استعداد شگرف او در به خاطر سپردن واژه ها نمایان گشت آن‌گونه که به او “دیکسیونر متحرک” می‌گفتند.او در دوران تحصیل به اهمیت و نیاز به یک فرهنگ لغت زبان پی‌برد و به‌تنهایی کار تدوین چنین فرهنگ لغتی را آغاز کرد؛ امری که اهل فن به دشواری های آن واقفند و می‌دانند که امروزه چنین کاری در قالب سازمان‌ها و گروه‌های چندین نفره انجام میگیرد.حییم ولی با همت والایش کار نگارش آن‌را به‌پایان برد و علی‌رغم درآمد اندکش آن را با سرمایه‌ی شخصی خود منتشر کرد و این‌گونه در سال ۱۳۰۸، ایران صاحب اولین فرهنگ لغت فارسی – انگلیسی شد.
«فرهنگ حییم» علاوه بر پشتکار کم نظیر مولف‌اش، مدیون دو ویژگی بارز اوست؛ نظم و دقت او و نیز عشق وافر او به کاری که می‌کرد.بسیاری از واژه های فارسی که او می بایست به انگلیسی برگرداند، معادل مشخصی در زبان مقصد نداشتند.واژه هایی چون “گل اندام” ، گلاب پاش” و بسیاری واژه های دیگر که در آن دوران کلماتی رایج بودند ، اینچنین اند.سلیمان حییم اما فقط زمانی معادل انگلیسی واژه را می پذیرفت که از صحت و درستی آن اطمینان یابد تا آنجا که برای معادل چند واژه، مقداری “گل سرشوی” ، “سنگ پا” و “سنجد” را با خود به انگلستان برد تا با مشاوره ی اساتید آکسفورد معادل دقیق آن را بیابد.این همت والا جز با نیروی عشق به کار میسر نیست؛ عشقی که خود او در توصیف آن می گوید: “حتی شب‌ها هنگام خواب هم در رویای لغت به‌سر می‌برم”.
این نوشته در بزرگداشت مرد بزرگی است که تمام عمر خود با فرهنگ و هنر همدم و همنشین بود؛ آنگونه که ویولن نوازی چیره دست بود و علاوه بر آشنایی با ردیف‌های موسیقی، کمانچه، تار و تنبک را نیز به‌خوبی می‌نواخت.بیش از همه اما او وطن‌پرستی والاهمت بود که دل در گرو میهن داشت و در روزگاری که جمعیت باسوادان ایران کمتر از ۵ درصد بود، برای کودکان فردای میهن، قدم در راهی دشوار گذاشت.
نام بلندش بلندآوازه تر باد.
نویسنده این مطلب را نیافتم اما از آنجا که کار بزرگ سلیمان حییم کار بی اندازه بزرگی بوده و هست، آن را در اینجا آوردم.

منتشرشده در دسته‌بندی نشده | دیدگاه‌ها برای پیشکش مردی که خواب کلمه می دید بسته هستند