گر شوم گُم نمیشوم پیدا

image

آتش و آب و آبرو با هم.
هر سه گشتند. در سفر. همراه.

عهد کردند. هر یکى گم شد.
با نشانى ز خود. شود پیدا.

گفت آتش. به هر کجا دود است.
میتوان یافتن. مرا آنجا.

آب گفتا. نشان من پیداست.
هر کجا باغ هست و سبزه بیا.

آبرو رفت و گوشه اى بگرفت.
گریه سر داد. گریه اى جانکاه.

آتش آن حال دید و حیران شد.
آب. در لرزه شد. ز سر تا پا.

گفتش آتش. که گریه ى تو ز چیست ؟
آب گفتا. بگو نشانه چو ما

آبرو لحظه اى به خویش آمد
دیدگان پاک کرد و کرد نگاه

گفت. محکم مرا نگه دارید
گر شوم گُم نمیشوم پیدا

”  شادروان رهی معیری “

 فرستنده محمود رجایى

این نوشته در هنر و ادبیات ارسال و برچسب شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.